تهیونگ سعی داشت بگه
سعی داشت هر حرفی تو دلش بود رو بیان کنه!
_من دوستش دارم خب اون...اون همیشه کنارم بوده و هست...
ما از بچگی با هم بزرگ شدیم
تمام شادی و درد هامون با هم بوده
هیونگ به الهه ی ماه قسم میخورم با میل خودم این رابطه رو شروع کردم باور کن کوک به من صدمه ای نزده
من بدون کوک نمیتونم،مشکل فقط همون یک ساله!؟_نه تهیونگ مشکل اون یک سال نیست مشکل...
_هیونگ من از درد هایی که ازش حرف میزنی خبر ندارم اما ازم نخواه راجب کشتن کسی که تو وجودمه انقدر راحت حرف بزنم!
جین و نامجون به هم نگاه کردن پس گرگ درون تهیونگ کاملا از این بارداری خبردار شده بود!
_اون بچه ی من و کوکه...
جین بدون توجه به حرف هاش گفت:
_نامجون همین الان میبریمون کلینیک باید ببینیم واقعا حاملست یا نه؟.
.روی تخت دراز کشیده بود و کوک دستش رو نوازش میکرد
نامجون ژلی رو به شکمش زد
سرماش باعث شد دست کوک رو بیشتر فشار بده
مدتی بعد به مانیتور زل زدن تقریبا هیچی مشخص نبود!حداقل برای اون دو
جین به نامجون نگاه کرد و گفت:
_بارداره؟آره یا نه؟حرف بـــزن نام_آره اما...
_اما چی؟!
_جین...
_حرف بزن ناام
_دوتان!
نامجون توضیح داد که باید به کدوم قسمت ها نگاه کنن
_داری اشتباه میکنی نه؟
بیا باز هم نگاه کن شاید داری اشتباه میکنی!
باز چک کن_جین من چند ساله کارم همینه
_گفتم باز چک کن مگه میشه دوتا باشن؟؟!
کلافه باز هم مبدل رو روی شکمش حرکت داد
انقدر ساکت بودن که کوک دیگه نتونست تحمل کنه
_دوتان؟چرا چیزی نمیگید؟
نکنه...منظورت اینه که دوق...نامجون حرفش رو تایید کرد
_آره...فعلا مشکلی ندارن هنوز رشد زیادی نداشتن
پس تقریبا نزدیک به دوماهن!جین خودش رو روی صندلی پرت کرد
صداش برخلاف چند دقیقه ی قبل آروم بود به برادرش نگاه کرد و گفت:
_دیگه نمیتونم تحمل کنم
جواب هر دو خانواده رو خودت میدی!تهیونگ از جا بلند شد و روی تخت نشست
_دوتا؟مگه میشه!؟؟
پـ...پس واقعا حاملم؟_آره...و دوتان...
چشم هاش درشت شد و به شکمش نگاه کرد
نامجون با جدیت گفت:
_با توجه به این که حامله شدن تو این سن برات خطرناک بود اما میتونستیم درصد صدماتی که بهت وارد میشه رو کم کنیم
تهیونگ رحمت کوچیکه
رحم تمام امگاهای مذکر کوچیکه
باور کن امگاهای مذکری که دوقلو بدنیا میارن تعدادشون خیلی کمه!
تعداد محدودی از امگاهای مذکری رو دیدم که دوقلو حامله بودن و هر دو سالم به دنیا اومدن!
امگاهایی که بیشتر از یکی بچه داشتن
یا هر دو بچه رو از دست میدادن
یا یکی از بچه هاشون از بین میرفت
شاید حتی بچه ای که زنده میمونه مشکلات جسمی داشته باشه
امگاهای مذکر خیلی ضعیف تر از امگاهای مونثن برای همین خیلی هاشون ترجیح میدن بچه ای بدنیا نیارن
امگای مونث بدون مشکل حتی سه تا بچه هم به دنیا میارن اما...تهیونگ باید بگم این حاملگی واقعا ریسکش بالاست
علاوه بر اون برای تو خطرش بیشتره حتی ممکنه جونت در خطر باشه!
تازه وارد ماهه دومن میتونی..._باید درست تصمیم بگیری اون ها دوتان
_جین بذار حرفم رو بزنم!
ما میتونیم یکی از اون بچه ها رو نگه داریم
حداقل درصد صدماتش خیلی خیلی کمتره!با کمک کوک بلند شد،واقعا گیج شده بود!
دوتا؟
اصلا لیاقت داشت بچه ای رو بزرگ کنه؟!
از پس دوتا بچه بر میومد؟
_کجا میری؟؟
_تهیونگ هنوز حرفم تمام نشدهبدون توجه بهشون از کلینیک بیرون زد
کوک پشت سرش حرکت کرد و سعی میکرد متوقفش کنه
_ته؟
ته آروم راه برو میوفتی
دستش رو از دست کوک بیرون کشید و با بغض گفت:
_دارم دیونه میشم آخه دوتا؟_آره منم باورم نمیشه...
_باید به خانواده هامون بگیم نمیتونیم بیشتر از این همچین اتفاق مهمی رو ازشون پنهان کنیم
آپام...آپام حتما...کوک نگاهی بهش کرد خم شد و دوباره دستش رو گرفت
_باشه حرف میزنیم!
نگاهش به شکم تهیونگ افتاد و خیره گفت:
_هنوز تو شکمتن و دارم دیونشون میشم
بچه...بچه هامون...تهیونگ با لب های پایین اومده نگاهش کرد
چرا اصلا نگران به نظر نمیرسید؟!کمی راه رفتن اما با فکر کردن به حرف های نامجون سرجاش متوقف شد
جونگکوک تمام تلاشش رو کرد بود تا آروم باشه اما نگرانیش رو نمیتونست پنهان کنه
_تهیونگ من نمیخوام صدمه ای ببینی
حتی نامجون هم نگرانت بود
من نمیخوام بلایی سرت بیاد باید درست فکر کنیم!تهیونگ بهش نگاه کرد و پوزخند زد
بلاخره نگران شده بود؟!
_نمیدونم کوک، نمیدونم من نگران خانوادمم چطور قراره با این موضوع کنار بیان؟؟
از آینده میترسم
نمیدونم قراره چه اتفاقی بیوفته...
کوک...هر اتفاقی که بیوفته باز هم کنارم میمونی؟_کنارت میمونم
« شرط آپ بعدی +80 ووت »
.
.
.
.دل:
نظر شما چیه؟؟
دوتا بچه رو نگه دارن؟؟!:)
راستی ممنون میشم اکانت واتپدم رو فالو داشت باشید و برای دیده شدن بیشتر فیک کمک کنید♡~.
.
.
.
DU LIEST GERADE
𝕃𝕀𝔽𝔼 ℍ𝕀𝕊𝕋𝕆ℝ𝕐 𝟙
Fanfictionبیا بیرون، نمیای نه؟پس خودم میام و از اون اتاق لعنت شده میارمت بیرون! ته در رو باز کن میگم این در کوفتی رو باز کــــن چرا من رو نمیبینی؟ نمیبینی همینجوریش هم نابود شدم؟ در رو باز کن اون اتفاق شوم... اون اتفاق من هم نابود کرد ولی بیا دیگه دعوا نکنیم...