part 29

1.2K 136 40
                                    

سراسیمه وارد بیمارستان شد و سراغ پسرش رو گرفت و تونست با پرس و جو تهیونگ رو پیدا کنه
روی صندلی نشسته بود و به دست های خونیش زل زده بود و اشک میریخت

_تهیونگ؟؟؟

با شنیدن صدای الفاش سرش رو بالا گرفت و نگاهش کرد
_چرا انقدر دیر اومدی؟!

_متاسفم خیلی ترافیک بود

_من چه دکتری هستم کوک؟؟حتی...حتی نتونستم بچه ی خودم رو عمل کنم دکتر یو از اتاق عمل انداختم بیرون من...

کوک سعی کرد نگرانیش رو پنهان کنه
اما نمیتونست بیشتر از این ساکت بمونه
_هیونجین حالش خوبه؟

با همون دست های خونی موهاش رو چنگ زد
_خیلی...خیلی خونریزی داشت
کوک من بهت گفتم باید بادیگارد هاش کنارش باشن تو گفتی دیگه بزرگ شده!
بهت گفتم خطرناکه...ولی...ولی تو...تو چی گفتی؟؟؟چطور نتونستید ازش مراقبت کنین؟؟؟؟

کوک تازه چشمش به چهار پسری که خودشون هم وضعیت خوبی نداشتن و بغض کرده گوشه ای ایستاده بودن،افتاد

چانگبین سرش رو پایین انداخت و گفت:
_متاسفم...تقصیر من بود...

تهیونگ نگاهی بهشون انداخت و نفسش رو بیرون فرستاد
از روی صندلی بلند شد
چند تا نفس عمیقی کشید و گفت:
_باهام بیاید...زخم هاتون رو ضد عفونی میکنم
کوک عمل تا یکی دو ساعت دیگه تمام میشه دکتر یو داره عملش میکنه حالش خوب میشه خبری شد بخش اورژانسم...

.
.

_کجات درد میکنه؟
مینهو هنوز هم سرش پایین بود
_پرسیدم کجات درد داره؟؟

_شـ...شکمم...

_لباست رو بزن بالا

_چـ...چی!؟

_میخوام ببینم خونریزی داخلی داری یا نه

اولین چیزی که نظرش رو جلب کرد سوختگی های قدیمی بود،چیزی نپرسید و به کبودی های شکمش نگاه کرد

_چیزی نیست یه کبودی سادست برات یه آمپول مینویسم
اما نباید باز هم بهش ضربه وارد شه
اگه دیدی دردت خیلی شدید شد باید بهم خبر بدی

نگاهش به دماغ خونی چانگبین افتاد
آهی کشید و گفت:
_بیا اینجا بشین بهش دست میزنم هرجا که دردت اومد بهم بگو
سری تکون داد
_آخ آخ درد داره

_به یکی از پرستار ها میگم ببرنت یه عکس ازش بگیری امیدوارم نشکسته باشه

_پرستار؟

_بله دکتر کیم؟

_یه عکس از دماغش بگیرید
عکس رو به دکتر جو نشون بده و ببین نظرش چیه

_چشم دکتر

سونگمین حالش بهتر بود و فقط گوشه ی لبش زخمی شده بود و چند تا کبودی داشت

 𝕃𝕀𝔽𝔼 ℍ𝕀𝕊𝕋𝕆ℝ𝕐 𝟙Where stories live. Discover now