part 37

874 117 31
                                    

مینهو بهشون گفته بود وقتی وون سوک وارد ساختمون شده اون رو دیده

اما هرچقدر دنبالش میگشتن نمیتونستن پیداش کنن

همه جا خیلی شلوغ و تاریک بود

سونگمین به طرفش رفت و گفت:
_تو پیست رقص هم نبود
فکر نکنم امروز بتونیم پیداش کنیم
بیا برگردیم حق با چانگبین بود این کار خطرناکه من هم پشیمون شدم
لطفا هیون،بیا برگردیم

اما انگار هیون تصمیمش رو گرفته بود
شاید حق با چانگبین بود و خون جلوی چشم هاش رو گرفته بود!

_نه!
هرجوری شده پیداش میکنم
شده برم در تک تک اتاق ها رو باز کنم این کار رو انجام میدم اما باید پیداش کنم!

_هیون لجبازی نکن
بیا بریم
خرابش نکن

_نــــه گفتم پیداش میکنم!
و با لجبازی ازش جدا شد
همه جا رو گشته بود از کناره مردم رد میشد و با دقت بهشون نگاه میکرد ولی نبود اون حرومزاده ی خیانت کار نبود
شاید تو طبقه ی اشتباهی اومده بود؟!

کلافه شده بود
سمت سالنی رفت که دو طرفش پر از اتاق بود

میخواست کاری که گفته بود رو واقعا انجام بده!

باید در تک تک اتاق ها رو باز میکرد و مطمئن میشد وون سوک اونجا نیست!

در اتاق اول رو باز کرد و با دیدن صحنه ی رو به روش صورتش جمع شد و در رو محکم بست
_چندش

نمیتونست تمام اتاق ها رو چک کنه اینکار حتی تا صبح طول میکشید و وقت زیادی نداشتن

عصبی شد
نوبت باز کردن کدوم در بود؟!
کدوم رو باز میکرد؟؟

_هعی کوچولو!

مرده بتا جلو رفت و لبخند پهنی زد

نزدیک شد و دستش رو روی بدن هیون کشید و روی بوتش متوقف شد

_امشب رو ماله من باش!

_دستت رو بکش
گفتم دستت رو بکش

اما مرد پررو تر از این حرف ها بود
هیون رو به دیوار پشت سرش کوبید و میخواست به زور لب هاش رو ببوسه

نمیخواست دعوا رو شروع کنه ولی دیگه طاقت نیورد و با پا محکم به شکم بتا ضربه زد
_جرعت نکن به من دست بزنی

مرد از درد فریاد کشید و شروع به فوهش دادن به امگا کرد

دلش نمیخواست جلب توجه کنه پس پا تند کرد و شروع به دویدن کرد و از راه روی طولانی ای گذشت

پشت سرش رو نگاه کرد تا ببینه کسی دنبالش میکنه یا نه؟

حواسش به جلوش نبود و به همین دلیل محکم به کسی برخورد کرد و باعث شد روی زمین پرت شه

_مگه کوری!؟؟

_چه زر...
با بالا اوردن سرش متوقف شد
بلاخره پیداش کرد!
ناخواسته گوشه ی لبش به سنت بالا کشیده شد

 𝕃𝕀𝔽𝔼 ℍ𝕀𝕊𝕋𝕆ℝ𝕐 𝟙Donde viven las historias. Descúbrelo ahora