دل:
سلام...
میدونم منتظر پارت بعدی هستید و خیلی دیر آپ شده
در حال حاضر آبله مرغون گرفتم
حال جسمی و روحیم به شدت بده...
پس نمیتونم «فعلا» رو فیکم تمرکز کنمگاد نمیدونم چه حسی به این فیک دارید
امیدوارم تا جایی که خوندید خوشتون اومده باشه...نه نه قرار نیست این فیک رو پاک کنم یا دورش بندازم
این فیک برام اهمیت خاصی داره چون بیشتر از یک ساله تو ذهنمه و باهاش زندگی کردم...زیاد طولش نمیدم
این پارت رو آپ کردم که بهتون بگم «یکم» طول میکشه تا باز هم شروع کنم به آپ کنم
لطفا ازم ناامید نشید
قراره زود حالم خوب شه و از اول فیکم رو بخونم و ادیتش کنم
*میدونم پارت ها زیادن پس قطعا ادیتش جوری نیست که تغییر آنچنانی ای به فیک بده و مجبور شید از اول بخونیدش
متاسفم بابت این دیر آپ کردن و بد قولیم...
لطفا مراقب خودتون باشید♡
هر سوالی راجب فیک دارید همینجا ازم بپرسید قطعا همشون رو جواب میدم
تک تک ریدر هایی که تا اینجا بهم لطف داشتن و کامنت گذاشتن رو میشناسم و میدونم منتظر این فیک بودن...از همتون معذرت میخوام
منتظر باشید به زودی با پارت جدید میام
متاسفم و...دوستون دارم🤍.
.🌸 [آپدیت شده] 🌸
اِوا ببینید کی برگشته >_<
سلاااام من اومدمممم
ممنون که منتظرم موندید،پس اینبار منتظر پارت جدید باشید🤍
.
.
.
.
![](https://img.wattpad.com/cover/331293230-288-k126103.jpg)
VOUS LISEZ
𝕃𝕀𝔽𝔼 ℍ𝕀𝕊𝕋𝕆ℝ𝕐 𝟙
Fanfictionبیا بیرون، نمیای نه؟پس خودم میام و از اون اتاق لعنت شده میارمت بیرون! ته در رو باز کن میگم این در کوفتی رو باز کــــن چرا من رو نمیبینی؟ نمیبینی همینجوریش هم نابود شدم؟ در رو باز کن اون اتفاق شوم... اون اتفاق من هم نابود کرد ولی بیا دیگه دعوا نکنیم...