رسیدیم به بیگ بن.....ووواااه چقدر بلنده..... ولی قشنگه.....
لوک:" خب بچه ها !!!....حواستون به هم دیگه و من باشه....گم نشید...."
تا اینو گفت یهو یکی دستمو گرفت....
کیت:" چیکار میکنی میمون درختی؟؟؟....."
زک:" دستتو گرفتم که گم نشی دیگه ....."
ک:" تو فقط از موقعیت سوء استفاده کن , باشه؟؟؟...."
ز:" باشه...."
بعدم محکم تر دستمو گرفت و کشوندم دنبال بقیه.....
بعد از اینکه ساعت رو دیدیم....لوک گفت:
"الان برمیگردیم هتل....بعد شب میریم چشم لندن رو میبینیم...."
مکس:" نمیشه گوش لندن رو ببینیم؟؟؟ .."
ل:" تو اگه خواستی میتونی بری سوراخ دماغ لندن رو ببینی....."
همه به جز مکس:" "
سوار یکی از این اتوبوس قرمز دو طبقه ها شدیم.....رفتیم طبقه دوم و نشستیم.....تو راه داشتیم با هم حرف میزدیم که یه دفعه لوک داد زد:
" مکس مراقب باش....!!!!!..."
همون موقع یه شاخه درخت خورد تو سر مکس و بعدم تو پیشانی ( همون پیشونی خودمون ) زک....
کیت و نیکول:" اای واای ......خخخخخ "
کیت:" آخ آخ.... دلم خنک شد...."
زک در حالی که داشت پیشونیش رو میمالید گفت:
" خنده داره؟؟؟....."
مکس:" مثل اینکه داره.....آی آی سرم...."
رسیدیم هتل و رفتیم بالا....داشتم لباسامو میچیدم تو کمد که یهو زک اومد تو
زک:" کیت...."
کیت:" در زدن بلدی؟؟؟....."
ز:" کیت سرم گیج میره...."
ک:" خب چیکار کنم؟؟؟....."
جوابمو نداد..... چشماش یه جوری میشد و تلو تلو میخورد....
ک:" زک خوبی؟؟؟....."
ز:" هاا؟؟....آره.... فقط....."
یه دفعه افتاد رو زمین..!!!......
ک:" زک !!!!...."
دویدم جلو.....داشتم از ترس سکته میکردم....هر چقدر صداش کردم جواب نداد....همینجوری افتاده بود رو زمین....بقیه رو صدا کردم....هیچکی جواب نداد....اشکم در اومده بود.....هرچقدرم تکونش میدادم جواب نمیداد..... خیلی ترسیده بودم.....♡♥♡♥♡♥♡♥♡♥♡♥♡♥♡
نمیتونستم خودمو کنترل کنم.....اشک هام همینجوری میریختن....یه دفعه زک زد زیر خنده......
من همونجوری مونده بودم..... خشکم زده بود....کل بدنم داشت میلرزید.....با عصبانیت داد زدم:
" خیلی بیشعوری.....خیلی...عوضی...."
صدام میلرزید....اشک هام بی وقفه میریختن....خنده رو لب زک خشک شد....
زک:" من....من....نمی خواستم...."
ک:" خفه شو.....فقط خفه شو.....میدونی چقدر ترسیدم؟؟....زهره ترک شدم....ترسیدم نکنه چیزیت شده....."
ز:" من....من فکر نمیکردم اینقدر بترسی..ب..ببخشید...."
اومد جلو که بغلم کنه.....خودمو کشیدم عقب بعدم محکم زدم زیر گوشش....
ک:" ازت متنفرم....ازت متنفرم !!!!!....."
از اتاق دویدم بیرون.....اومدم بیرون از هتل و شروع کردم راه رفتن....هنوزم تو شوک بودم.....* داستان از دید زک *
این چه کاری بود من کردم......آخه من چرا اینقدر احمقم....رفتم دنبال کیت.....تو خیابون کلی دویدم تا بالاخره بهش رسیدم....فکر کنم صدای پامو شنید چون سرعتشو زیاد کرد....دویدم و دستشو گرفتم....
" کیت وایسا....."
دستشو از تو دستم کشید و با عصبانیت گفت:
" ولم کن !!!....ازت بدم میاد میفهمی؟؟!!..."
بغض گلوم رو گرفته بود...صدام به زور درمیومد:
" نه کیت....نمیفهمم....هر چقدر میخوای منو بزن ولی اینو نگو....نگو که ازم بدت میاد....اینو نگو کیت !!!!!.... "
ک:" این حقیقته.....اینکه ازت متنفرم حقیقته...."
ز:" خودتم میدونی حقیقت نیست کیت.....خودتم میدونی ولی نمیدونم چرا نمیخوای قبول کنی....هر دومون دیدیم چقدر ترسیدی.....دیدم چقدر نگران شدی.....و نگو که آدم هرکسی رو تو اون حالت ببینه نگران میشه چون نمیشه.....به اون اندازه ای که تو شدی نمیشه کیت.....پس نگو....نگو که ازم متنفری.....اینقدر منو عذاب نده کیت....."* داستان از دید کیت *
بغض گلوشو گرفته بود و چشماش پر از اشک شده بود.....دهنم باز مونده بود.....فکر نمیکردم اینقدر حرف هام براش مهم باشه....فکر نمیکردم اینقدر احساسم نسبت بهش براش مهم باشه.....همونجا وایساده بودیم.....هر دو ساکت....صدای باد که توی شاخه های درخت ها میپیچید و برگ های پاییزی رو تکون میداد سکوت رو بهم میزد.....☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
سلام همگی
بچه ها متن آهنگ stay از Hurts خیلی با این قسمت جور درمیاد....
نظر؟؟؟؟
ESTÁS LEYENDO
My College Life
Fanficچشماش پر از اشک شده بود.....دهنم باز مونده بود.....فکر نمیکردم اینقدر حرف هام براش مهم باشه....فکر نمیکردم اینقدر احساسم نسبت بهش براش مهم باشه.....همونجا وایساده بودیم.....هر دو ساکت....صدای باد که توی شاخه های درخت ها میپیچید و برگ های پاییزی رو ت...