اومدیم بیرون از کافی شاپ.....یکم گشتیم و خرید کردیم...بالاخره رسیدیم به یه مغازه که ماسک های بالماسکه میفروخت...وااااووو !!!!...یه مغازه بزرگ که کل دیوارش پوشیده از ماسک های مختلف و رنگارنگه.....فروشنده تا ما رو دید اومد جلو و شروع کرد ایتالیایی حرف زدن....مکس با ایما و اشاره بهش فهموند که ما ایتالیایی بلد نیستیم...فروشنده هم با اشاره گفت که مغازه رو بگردید و هرچی رو که دوست دارید امتحان کنید....شروع کردیم گشتن تو ماسک ها....من همه رو یکی یکی میزدم به صورتم و مسخره بازی درمیاوردم.... زک هم با خنده نگام میکرد.....زک یه ماسک برداشت و زد به صورتش...بعد اومد جلوی من و گفت:
" اااووو....من شبح اپرام...!!!!....."
موهاشو بهم ریختم و با خنده گفتم:
" دیوونه !!!!...."
ز:" هووو.....الان میام پیدات میکنم...!!!!..."
خندیدم و فرار کردم....زک هم دنبالم...وسط اون همه ماسک گمش کردم....همینجور که داشتم راه میرفتم یه دفعه یکی پرید جلوم....
کیت:" ( جییییغغغ )....وااای !!!!... زهره ترک شدم...."
بغلم کرد و در گوشم گفت:
" حالا تا ابد مال منی....."
خندیدم و گفتم:
" جوگیر !!!....( خدایی چند نفرتون اینو جوو گیر خوندین DD-: ....راستشو بگین...دعواتون نمیکنم ^_^ ....)...."
خندید و ماسکشو درآورد....همونطور که بغلم کرده بود پیشونیم رو بوسید.....چند ثانیه همینجوری بهم خیره شد....
کیت:" چیه ؟؟؟...."
زک:" هیچی...."
ک:" تو که راست میگی....."
ز:" معلومه...."
ک:" میمون درختی....."
ز:" بداخلاق خانوم...."
ک:" جنین...."
ز:" ترسناک....."
ک:" شبح...."
ز:" عشق شبح...."
دیگه چیزی نگفتم.....نمیدونم چرا خجالت کشیدم....زک دستشو گذاشت رو صورتم و گفت:
" دوباره تو خجالت کشیدی ؟؟...."
ک:" نچ....کی گفته ؟؟؟..."
خندید...دوباره بغلم کرد و گفت:
" آخه تو جون منی....خوشگل خانومه لجباز من....."
ک:" الان مثلا میخوای کاری کنی من خجالت نکشم؟؟؟....خب من که دارم ذوب میشم....."
ز:" نه نه....خواهش میکنم ذوب نشو....اونوقت من دیگه نمیتونم بغلت کنم....."
ک:" باشه..."♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
حدود چهل دقیقه تو مغازه گشتیم....من چند تا ماسک انتخاب کردم....نیکول هم همینطور....زک هم یه دونه برداشت....بعد از اینکه حساب کردیم از مغازه اومدیم بیرون....مکس زودتر از ما رفته بود بیرون و داشت واسه خودش قدم میزد....رفتیم سمتش....
کیت:" خب....حالا کجا بریم ؟؟؟....."
نیکول:" یه چیزی....اول گوشی هاتونو چک کنید ببینید لوک زنگ زده یا نه.....بعد تصمیم بگیریم کجا بریم...."
کریس:" آخ آخ...راست میگه...."
همه گوشی هامونو چک کردیم ولی....نه به کسی زنگ زده بود نه اس ام اس داده بود....
مکس:" امکانش وجود داره که هنوز خواب باشه....چون معلوم بود زیاد خورده....فکر کنم تا یه ساعت دیگه بخوابه....حالا هرچی....وقتی بیدار شه بهمون زنگ میزنه دیگه...."
ک:" آره...."
کریس:" آقا الان تقریبا وقت شامه....من میگم بریم به سمت اون رستورانه که امروز با قایق از جلوش رد شدیم....تقریبا میدونم کجاست....اسمشم خوندم....رستوران خوبی بود....هم لب آب بود...هم اینکه فضاش خوب بود...."
ز:" اگه صاحب رستورانه بدونه چقدر داری براش تبلیغ میکنی , استخدامت میکنه !!!...."
همه:" DDD-: .."
کیت:" خیلی خب پس....امشب رو مهمونه کریسیم....راهنمای تور !!...بگو ببینم کدوم وری باید بریم ؟؟؟....."
کریس:" با سلام خدمت مسافران گرامی.....شرکت کریس گشت شما را به صرف شام دعوت میکند....خواهشمند است کمربند های ایمنی خود را بسته....دنبال من بیایید...با تشکر....."
همه:" DDD-: .."
نیکول:" خخخخ....دیوونه...."
کریس:" متشکرم...."
دست زک رو گرفتم و شروع کردیم راه رفتن.....همینطور که داشتیم قدم میزدیم از جلوی یه مغازه رد شدیم که شکلات و آبنبات و پاستیل ( ❤__❤ ) میفروخت.....همون موقع به زک گفتم:
" دوستت ندارم !!!..."
زک:" ااااا...چراااا ؟؟؟!!!!!....O_o...."
ک:" آخه تو هیچی برام نمیخری...."
ز:" ااااا....من همین دو ساعت پیش یه کیف و کفش برات نخریدم ؟؟؟!!!!...."
ک:" خب خوراکی برام نمیخری....."
ز:" خخخخخ....بیا....بیا ببینم چی میخوای...."
و بردم به سمت مغازه.....☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
سلااااااامممممم......
خوبید ؟؟؟؟؟
نظر ؟؟؟؟ :)))))
YOU ARE READING
My College Life
Fanfictionچشماش پر از اشک شده بود.....دهنم باز مونده بود.....فکر نمیکردم اینقدر حرف هام براش مهم باشه....فکر نمیکردم اینقدر احساسم نسبت بهش براش مهم باشه.....همونجا وایساده بودیم.....هر دو ساکت....صدای باد که توی شاخه های درخت ها میپیچید و برگ های پاییزی رو ت...