Chapter 40

170 32 3
                                    


یه رستوران دیگه رو هم گشتم.... اونجا هم نبود....کم کم داشتم میترسیدم.....به موبایلش زنگ زدم....برنمیداره.....دو تا رستوران دیگه مونده.....وارد اولی شدم.....همه جا رو گشتم....ای بابا...اینجا هم نیست.....خواستم برم بیرون که......
یه دفعه چشمم خورد به یکی....پشت یکی از صندلی های بار نشسته بود......از پشت شبیه لوک بود.....رفتم سمتش.....خود لوک بود !!!....یه نفس راحت کشیدم....خیالم راحت شد....رفتم و نشستم رو صندلی کناریش...
کیت:" وای لوک !!....بالاخره پیدات کردم...."
لوک:" اهوم.... "
ک:" میدونی چقدر دنبالت گشتم ؟؟؟....نه فقط من....همه...."
هیچی نگفت....فقط به یه جا خیره شده بود....یکم خم شدم جلو و گفتم:
" خوبی ؟؟؟؟...."
یکم مکث کرد....بعد شروع کرد خندیدن....
لوک:" بهتر از این نمیشم...."
و سرشو گذاشت رو دستاش....
کیت:" مستی ؟؟؟...."
سرشو بلند کرد و گفت:
" کی ؟؟؟...من ؟؟؟....نه !!...."
ک:" از بوی دهنت معلومه....بلند شو....بلند شو بریم...."
ل:" نه!!... من نمیام.....هنوز کارم تموم نشده...."
ک:" لوک...."
ل:" هااا ؟؟؟...."
دستشو گرفتم و گفتم:
" بلند شو بریم....بلند شو پسر خوب...."
دستشو از تو دستم کشید بیرون و گفت:
" ولم کن....گفتم نمیام...."
ای بابا....حالا من اینو چیکار کنم ؟؟؟....کاملا مست کرده....
دوباره رفتم پیشش ....دستمو گذاشتم رو صورتش و سرشو چرخوندم سمت خودم.....بهش نگاه کردم و گفتم:
" بیا بریم هتل.......لطفا......"
بهم خیره شده بود...تو چشمای آبیش میشد درموندگی رو دید.....یه لحظه پایین رو نگاه کرد اما بعد گفت:
" خیلی خب.....بریم...."

♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡

دستشو گرفتم و بلندش کردم....نزدیک بود بیوفته رو من... زیر بغلشو گرفتم و بردمش بیرون از رستوران....اینقدر مست کرده بود که به زور میتونست راه بره.....ااااه...چقدرم سنگینه....رفتیم تو کوچه ای که میرسید به اسکله....یه کوچه تنگ و باریک با دیوار های آجری.....همینجوری داشتیم میرفتیم که یه دفعه لوک منو گرفت و چسبوندم به دیوار.....
کیت:" آی لوک !! چیکار میکنی ؟؟؟!!!....."
دستاشو گذاشت کنارم رو دیوار و سرشو آورد نزدیک.....
ک:" لوک چیکار میکنی !!!!....."
هیچی نگفت....فقط بهم خیره شده بود....
لوک:" میدونستی که من خیلی دوستت دارم کیت....."
بوی الکل اذیتم میکرد.....
کیت:" لوک....ولم کن بریم...."
لوک:" ولی تو دوستم نداری مگه نه ؟؟؟....."
ک:" لوک تو دوست منی....باشه ؟؟؟....منم به عنوان یه دوست دوستت دارم و بهت اهمیت میدم....."
یه دفعه مشتشو محکم زد به دیوار کنار سرم و بلند گفت:
" من نمیخوام دوست تو باشم.....میخوام برای تو یه چیزی بیشتر از دوست باشم.....میخوام دوستم داشته باشی....میخوام همونجوری که دست اون پسره رو میگیری دسته منم بگیری....میخوام همونجوری که رو شونه اش میخوابی رو شونه منم بخوابی.... میخوام همینجوری که اونو بغل میکنی بغلم کنی.....من فقط همینو میخوام....فقط همین...."
بغض گلوشو گرفته بود....چشماش پر از اشک شده بودن.....
لوک:" من فقط میخوام دوستم داشته باشی کیت....این خواسته زیادیه ؟؟؟....."
نمیدونستم باید چیکار کنم....دهنم باز مونده بود.....
کیت:" من....من.....نمیدونم باید چی بگم...."
لوک:" هیچی نگو....."
یه دفعه با دوتا دستش سرمو گرفت و بوسیدم !!!!!..........هلش دادم عقب و به دونه محکم زدم تو گوشش....سرشو همونطور که چرخیده بود نگه داشت....با عصبانیت بهش نگاه کردم.....سرشو انداخت پایین....از کنارش رد شدم و درحالیکه با پشت دستم لبم رو پاک میکردم و رفتم به سمت اسکله....

◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇

سلام سلام
ببخشید بابت تاخیر....
واااییی !!!...من خودم این قسمتو خیلی دوست دارم....
شما چطور؟؟؟.....نظر؟؟؟

My College LifeWhere stories live. Discover now