وقتی به اسکله رسیدم بقیه بچه ها اونجا بودن....لوک داشت پشت سر من میومد.....
مکس:" استاد !!!!....ااممم...شما خوبید ؟؟؟..."
لوک:" هاا؟؟...آها...آره...خوبم... "
زیر لبی به مکس گفتم مسته....
مکس:" آها...."
کریس دوید تا یه تاکسی خبر کنه....مکس هم رفت کمک لوک تا بتونه سوار تاکسی شه....کریس و مکس و لوک با یه تاکسی رفتن...من و نیکول و زک هم یه تاکسی دیگه گرفتیم و پشت سرشون رفتیم هتل....وقتی رسیدیم مکس لوک رو برد تو اتاقش.....ما هم تو هال نشستیم....بعد از چند دقیقه مکس اومد تو هال....
کیت:" چی شد ؟؟؟...."
مکس:" اینقدر مست بود سرشو نذاشته رو بالشت خوابش برد...."
ک:" خیلی خب...."
نیکول:" حالا اصلا چه جوری پیداش کردی ؟؟؟...."
ک:" چه جوری نداره....همه رستوران ها رو گشتم.....تو یکیشون بود...."
کریس:" خیلی عجیبه....لوک هیچ وقت بیشتر از یه نصف لیوان نمیخورد....خیلی مراقب بود.....معلوم نیست چرا اینقدر مست کرده...."
زک:" نمیدونم والا....."
کیت:" خب....حالا تا شب چیکار کنیم ؟؟؟....."
ز:" نمیدونم والا...."
کیت:" فکر نکنم دیگه جایی برای دیدن مونده باشه...."
ز:" نمیدونم والا...."
کیت:" ای بابا....تو ام....هی نمیدونم والا نمیدونم والا....مسخره...."
زک شروع کرد خندیدن و پشت سرش بقیه هم زدن زیر خنده......
نیکول:" به نظرم بریم تو کوچه پس کوچه های اینجا که پره کافی شاپ و مغازه اند....هم خوشگلن....هم یه چیزی میخوریم....هم یه چیزی میخریم...."
مکس:" هم هم هم همش هم....."
همه:" DDD-: ...."
کیت:" موافقم خوبه....تازه ما هنوز ماسک های بالماسکه معروف ونیز و مجسمه های شیشه ایش رو ندیدیم....."
ن:" عالیههه....پس حاضر شید...."
کریس:" کلا که ما هم اینجا وجود نداریم....یکی نگفت آقا شما دوست داری...دوست نداری......میخوای...نمیخوای....اصلا نظرت چیه ؟؟...."
زک:" چی بگم دیگه....مجبوریم میفهمی ؟؟ مجبور !!!...."
مکس:" بلند شید بابا....آهان....فقط یه یادداشت واسه این لوک بذارید....یه دفعه پا میشه خوف میکنه...میگه ما کجاییم..."
کیت:" اوکی.....بریم....."◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇
یادداشت رو نوشتیم....حاضر شدیم و رفتیم پایین....زک از رسپشن هتل پرسید که معروف ترین خیابون اینجا واسه خرید کجاست و اونم آدرسشو بهش گفت....چون خیلی از هتل دور نبود پیاده رفتیم....بعد از پنج دقیقه پیاده روی رسیدیم... شروع کردیم گشتن....هنوز یه ساعت نگذشته بود که غر غر های پسرا شروع شد....
کریس:" آی...خسته شدیم....."
مکس:" پامون درد گرفت...."
زک:" ضعف کردیم...."
کیت:" وااای....اگه شد شما یه بار به فکر شکمتون نباشید....بابا مثلا پسرید , اینقدر زود خسته میشید...."
کریس:" خیلی خب حالا....آفرین به شما که خستگی ناپذیرید.....اون جلو یه کافی شاپه....بدوید تو...."☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
رفتیم تو....سفارش دادیم و نشستیم تا حاضر شه....
زک:" آخ آخ...بچه ها یادتونه ؟؟؟....دفعه اولی که با هم رفتیم کافی شاپ...."
کریس:" آره..."
ز:" تو چی میگی ؟؟؟...تو که اصلا نبودی...."
ک:" ااا..نبودم؟؟...."
ز:" نه...آخه ما اصلا تا حالا با تو رفتیم کافی شاپ ؟؟....این دفعه اوله که تو هم هستی....."
ک:" ااااا....پس خوش بحالتون....چون این دفعه من هم در کنارتونم..."
مکس:" اااووق ●﹏●....سیر شدم...بریم...."
کیت:" DD-: .."
گارسن سفارش ها رو آورد....همه شروع کردن خوردن.....بعد از چند دقیقه در گوش زک که کنارم نشسته بود گفتم:
" دیگه نمیخوای قاشقتو بیاری تو بستنی من ؟؟؟...."
زک خندید و در گوشم گفت:
" نمیدونم...."
و یه قاشق پر کرد و گذاشت دهنم.....
مکس:" اااوووق ●﹏●.....دیگه واقعا سیر شدم....."
زک:" خیلی گاوی......."
نیکول:" DDD-: ..."
م:" خنده داره ؟؟؟...."
ن:" آره گاو جون ....."
ز:" خب یه دفعه به کریسم یه حیوونی نسبت بدید دیگه...."
کریس:" ااااا....این چه کاریه آخه ؟؟؟!!!...."
کیت:" بلند شید بابا....بلند شید....ما هنوز ماسک های بالماسکه رو ندیدیم...."
ز:" اوکی بریم...."♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
سسسسلاااااااامممممممم !!!!!!....
واااااااایییییییییی بچه ها 5 هزارتایی شدیم !!!!!!!.....
مرررررررسسسسسییییی از همتون بخاطر اینکه منو حمایت کردید.....♡♡
خیلی خوبید.....
خب حالا....نظرتون در مورد داستان چیه ؟؟؟؟
![](https://img.wattpad.com/cover/40532249-288-k231132.jpg)
ESTÁS LEYENDO
My College Life
Fanficچشماش پر از اشک شده بود.....دهنم باز مونده بود.....فکر نمیکردم اینقدر حرف هام براش مهم باشه....فکر نمیکردم اینقدر احساسم نسبت بهش براش مهم باشه.....همونجا وایساده بودیم.....هر دو ساکت....صدای باد که توی شاخه های درخت ها میپیچید و برگ های پاییزی رو ت...