Chapter 36

179 37 2
                                    


وارد محوطه موزه شدیم....
لوک:" خب بچه ها....اینم از موزه لوور...ولی اول از همه این که ما قرار نیست بریم داخل موزه چون خیلی وقت میبره پس فقط توی همین محوطه بیرون میگردیم و عکس میگیریم....بعدم من چند تا توضیح درباره ساختمون موزه , هرم شیشه ای جلوش و دروازه ی سمت چپتون میدم....خب کی حاضره واسه عکس گرفتن ؟؟؟ ...."
همه دستامونو بردیم بالا و داد زدیم:
" من من !!!....."
لوک خندید و گفت:
" خب بذارید اولین عکس رو بدیم یه نفر ازمون جلوی این هرمه بگیره....که هممون توی عکس باشیم...."
همه وایسادیم....چون هممون وایساده تو کادر جا نمیشدیم کریس و نیکول رو نوک پاشون نشستن و من و زک و مکس هم پشت سرشون وایسادیم.....لوک دوربین رو داد به یه نفر و بهش گفت که از ما یه عکس بندازه.....بعدم خودش اومد و وایساد کنار من....همه به لنز دوربین نگاه کردیم....یکی دستشو گذاشت رو کمرم...فکر کردم زکه پس هیچی نگفتم....وقتی عکس گرفتیم سرمو چرخوندم و دیدم که در تمام این مدت دست لوک رو کمرم بود نه زک....زود دستشو برداشت و دوید تا دوربینو بگیره....بعدم شروع کرد توضیح دادن درباره هرم و ساختمون و فلان و فلان.....بعد از یه ساعت توضیح دادن و عکس گرفتن همه برگشتیم تو ون.....
لوک:" خب از اونجایی که امروز آخرین روزی هستش که ما تو پاریس هستیم ( چقدر هست هست شد ) باید خیلی جا ها رو ببینیم....پس بدوید...."
در طی چهار ساعت بعدی ما کلیسای نوتردام , کاخ ریاست جمهوری و آرک تریومف و چند تا میدون رو دیدیم....دیگه کم مونده ته کفشامون درآد که بالاخره لوک گفت:
" خب....دیگه رسما همه جا که نه ولی بیشتر جا ها رو دیدیم....."
تازه همه جا رو ندیدیم اینجوریه !!!!.....
سوار ون شدیم و برگشتیم هتل....ساعت هشت شبه....تا آخر شب وقت داریم که چمدونامون رو جمع کنیم و حاضر شیم....ای بابا...حالا این همه خرید رو کجا جا بدم ؟؟؟.....اونو ولش کن...این لوک رو چیکار کنم آخه ؟؟؟؟!!....

☆★☆★☆★☆★☆★☆★☆★☆

یه ساعت طول کشید تا چمدونمو ببندم و وسایلمو به زور توش جا بدم....تو این یه ساعت به همه چی فکر کردم و تصمیم خودم رو گرفتم....نیکول راست میگه...باید از خودش بپرسم....باید باهاش حرف بزنم....اما.....آخه چطوری ؟؟؟....نمیشه که همینجوری برم و ازش بپرسم دوستم داره یا نه !!!!....ولی من تصمیمم رو گرفتم....بالاخره یه جوری ازش میپرسم....بالاخره یه جوری میفهمم.....رفتم تو هال....مکس و کریس نشسته بودن و فوتبال میدیدن....نشستم رو دسته مبل و گفتم:
" سلام !!!....بقیه کجان ؟؟؟...."
مکس:" سلام....نیکول داره چمدونشو جمع میکنه....زک داره میدوشه........"
کیت:" جاااان ؟؟؟!!!!!!......."
م:" منظورم اینه که داره دوش میگیره....."
ک:" آهاان !!....."
م:" چیه ؟؟...فکر کردی داره شیر میدوشه ؟؟!!!...."
ک:" DD-: ...خیلی بیشعوری !!....."
م:" DD-: ...نظر لطفته !!....خب داشتم میگفتم...لوک رفت پایین کنار رود قدم بزنه....کریس هم که پیش من نشسته...."
ک:" نه بابا !!!!.....چشم بسته غیب گفتی !!!!....."
م:" DDD-: "
ک:" به هر حال....ممنون...."
م:" خواهش...."
وااای عالیه....این بهترین موقعیته....وقتی اون دو تا حواسشون نبود سریع رفتم پایین.....رفتم سمت رود.....لوک آرنج هاشو گذاشته بود رو نرده پل و تکیه داده بود....رفتم کنارش و همونجوری تکیه دادم به نرده ها....نمیدونم حواسش کجا بود چون اصلا متوجه من نشد....
کیت:" خیلی قشنگه !!!...."
یه دفعه به خودش اومد و سرشو چرخوند سمت من....اول تعجب کرد اما بعد لبخند زد و گفت:
" آره....خیلی قشنگه...."
صداش یه جوری بود....مثله همیشه نبود....دوباره زل زد به رودخونه...

◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇

سلاااممم....
نظر؟؟؟؟

My College LifeWhere stories live. Discover now