تیم ۱۲ نفرهاش بعد از توضیحات نقشهای که جیمین تنظیم کرده بود حاضر و آماده منتظر دستور حرکت بودن. چهار نفر همراه جیمین با استفاده از دعوتنامههای جعلی که درزمان کم و به سختی آماده شده بود به مراسم میرفتن و ۲ نفر خارج از عمارت برای پوشش اتفاقات احتمالی قرار میگرفتن. ۶ نفر باقی مونده کاملا مسلح و با تجهیزات کامل منتظر خبر جیمین و مشخص شدن لوکیشن محموله میموندن تا اون رو پس بگیرن.
ساعت نزدیک به ۹ شب بود که جیمین و چانیول به همراه دو نفر از اعضا با فاصله به محل مهمونی وارد شدن.
باید از راهروی سنگ فرشی عبور میکردن که دوطرفش پر بود از درخت و گل و روشنایی نسبتا کمی داشت. این راهرو به عمارت بزرگ و قابل توجهی میرسید که نمای سفیدش چشمنواز بود.
با وارد شدن به عمارت، ترکیبی از بوی ادکلنهای لوکس و گرون قیمت به مشام میرسید.
جیمین بهواسطه سالها دوری از پدرش، چهرهاش برای رقبا قابل شناسایی نبود و حالا میتونست بهراحتی وارد این مهمونی بشه.
با برداشتن گیلاسی از سینیای که پیشخدمت بهدست داشت بدون هیچ نشونی از استرس یا دلهره توی چهرهاش، مردمکهای سیاه بیانتهاش رو اطراف چرخوند.
نگاهش به مرد نسبتا چاق با موهای جوگندمی افتاد که طبق عکسها تایلر بود و با چند مرد مسن دیگه درحال خوش و بش بودن. درکنارش پسری با موهای قهوهای روشن و چهرهای که حتی لحظهای خندهازش جدا نمیشد وایساده بود. هدف این دونفر بودن و انتظار لحظهای رو میکشبد که بتونه اونهارو قسمتی از این عمارت تنها گیر بندازه.
با گوشی که نامحسوس توی گوشش بود و هر چهار نفر مجهز به همین وسیله ارتباطی بودن کمی توی تاریکی سالن فرو رفت و به دو نفری که کمی عقب تر ایستاده بودن به صدای آرومی گفت:« طبقه بالا رو برسی کنین چون طبق نقشهای که از قبل درموردش حرف زدیم، قطعا وسط این شلوغی اسلحه معامله نمیکنن. اگه بادیگاردی حضور داشت بدون جلب توجه ترتیبشون رو میدین. بعد از اون تایلر و پسرش قسمت شرقی سالن کنار پنجمین ستون وایسادن، چشم ازشون برنمیدارین و منتظر موقعیتی میمونین که دوتاشون از بقیه جدا بشن و به سمت اتاق تایلر برن » دونفر بدون زدن حرفی فقط به جیمین خیره شدن، سری به نشونه مثبت تکون دادن و به سمت جایی که جیمین دستور داده بود رفتن.
صدای بلند موسیقی روی اعصاب ناآرومش خط مینداخت و بیصبرانه منتظر رفتن به خونه و سیگار کشیدن توی بالکن محبوبش بود. هنوز اتفاقی نیوفتاده بود اما اطمینان داشت که بالاخره تایلر و پسرش از شلوغی جدا میشن و به جای خلوتی میرن تا معامله رو به دور از چشم بقیه انجام بدن.
چانیول با نگرانی به جیمین نگاه دوخت و گفت:«کاش شما از دور عملیات و رهبری میکردین، اینجا جای خطرناکیه قربان، باید به من میسپردین» جیمین پوزخندی زد و جواب داد:«انگار اولین بارمه که جای خطرناک میرم!! من آب از سرم گذشته چانیول حتی اگه امشب هم بمیرم هیچ آرزویی رو با خودم به اون دنیا نمیبرم» چانیول نگاهی به چهره سرد جیمین انداخت و لب گزید. از جزئیات زندگی مرد رو به روش که به راحتی از مرگ صحبت میکرد بیخبر بود اما میدونست که روزگار سختی میگذرونه و به اجبار از دستورات پدرش پیروی میکنه!
اما تمام مدتی که دست راست جیمین محسوب میشد میدونست که برخلاف ظاهر سرد و غیرقابل نفوذش قلب بزرگ و مهربونی داره که حتی برای کشتن آدمهایی که قصد جونش رو دارن دستتش میلرزن... این مرد شبیه درختی بود که آتیش گرفته و جز تماشای نابودی خودش کاری ازش برنمیاد!
جیمین با شنیدن صدای افرادی که نزدیک تایلر قرار داده بود سرش رو توی گردنش برد تا بهتر بشنوه«قربان، قراره تایلر و پسرش برن طبقه بالا تا طرف معامله رو ملاقات کنن» «کدومشون طرف معاملهست؟» «هیچکدوم قربان! طبقه بالا توی اتاق تایلر طبق پیش بینی، قراره معامله انجام بشه و هنوز انگار طرف نرسیده» «بادیگاردی دنبالشون هست؟» «دونفر قربان پشت سرشونن» «کولهها حاگذاری شدن؟» «بله قربان» «طبقه بالا برسی شده؟ بادیگارد بیشتری نیست؟» «یک نفر بوده که طبق دستور ترتیبش داده شده و توی یکی از اتاقها بیهوشه، بقیه بادیگاردها دورتا دور سالن ایستادن که کسی شلوغ کاری نکنه» «درمورد اتاق تایلر؟» «همون اتاقیه که امروز درموردش صحبت کردین، بالکن داره و بدون دردسر میشه از سقف وارد بالکنش شد» «دریافت شد، دنبالشون راه بیوفتین و هروقت که خبر دادم کار بادیگارداروتمام کنین، توی اتاق به جایی ببندینشون و دهنشون حتما بسته باشه. پشت در خودتون و جای بادیگاردا جا بزنین و هر خبری که شد اطلاع بدین. حسابی مراقب اطراف باشین و منتظر دستور بعدی بمونین» و بعد با اشاره سر با چانیول به سمت تایلر و پسرش رفتن که از مهمونها میگذشتن و کم کم بدون اینکه توجه کسی رو جلب کنن به سمت پلههای گوشه سالن راه افتادن.
تایلر و پسرش گرم صحبت بودن و احتمالا درمورد فروش محموله قبل از ملاقات با خریدار، هماهنگ میشدن. دوتا بادیگاردشون با کمی فاصله از اونها راه میرفتن. با رسیدنشون به طبقه بالا دونفر از اعضای تیم، با گیلاسهایی که بدست داشتن انتهای راه پله رو به جمعیت پایین ایستادن و منتظر دریافت دستور موندن. تایلر و پسرش اواسط راهرو در اتاقی رو باز کردن و وارد شدن. جیمین و چانیول که از قبل نقشه عمارت رو برسی کرده بودن، با خندههای نمایشی که انگار مست بودن و باهم درمورد دختری صحبت میکردن از جلوی اتاق تایلر و بادیگاردهایی که جلوی در ایستاده بودن، گذشتن و بعد از رسیدن به انتهای راهرو به سمت چپ رفتن. ده پله کوتاه رو طی کردن و با رسیدن به در فلزی و مشکی رنگی چانیول با چند تکه سیم مشغول باز کردن قفل شد. بعد از چند دقیقه در با صدای تیکی باز شد و هردو بدون تلف کردن وقت به سمت لبه پشت بوم دویدن و کوله پشتیهایی که افراد پشتیبانی جاساز کرده بودن باز کردن. طنابهارو به میلههای محکم آلاچیقی که روی سقف ساخته شده بود بستن و بعد از اطمینان از محکم بودن طناب دور بدنشون و چک کردن ارتفاع به آرومی همزمان خودشون رو به سمت پایین کشیدن. نسیم خنکی میومد و باد موهای خاکستری جیمین رو به بازی گرفته بود. تمام تمرکزش روی انجام ماموریتی بود که باز هم به اجبار و حتی بدون پرسیده شدن نظرش درگیرش شده بود. با رسیدن به بالکن و دیدن پردههایی که کاملا کشیده شده بودم و هیچ دیدی به بیرون نداشتن، هردو بدون ایجاد کردن هیچ صدایی طناب هارو باز کرد و کلاه مشکی که فقط جای چشمها و لبهاشون باز بود رو روی سرشون کشیدن. جیمین با گفتن«کار بادیگاردارو تموم کنین» توی مایک متصل به لباسش دقایقی منتظر موندن که با شکسته شدن شیشه بادیگاردها متوجه حضورشون نشن. دقایق کند میگذشتن و عرق سردی روی کمر جیمین نشسته بود. دردی توی قفسه سینهاش احساس کرد که باعث شد دستش رو به آرومی روی محل درد بزاره و نفسهای عمیق بکشه.
با گرفتن تایید از دو نفری که قرار بود به بادیگاردها رسیدگی کنن کف کلتش رو به شیشه کوبید و با شکستن شیشه هردو پشت سر هم وارد شدن و کلتهاشون رو به سمت تایلر و پسرش که اطراف میزی نشسته بودن و هردو مبهوت با چشمهای گرد شده از تعجب به اونها نگاه میکردن، گرفتن.
جیمین جلوتر به سمت اونها رفت و گفت:«سریع از صندلیتون بلند شین، اسلحه روی میز، وسط اتاق وایسین.» تایلر که هنوز وحشت زده بود گفت:«هی تو کی هستی؟ با چه جرئتی اومدی به اتاق من؟» و بعد با صدای بلند داد زد:«نگهبانا... نگهبانا» جیمین پوزخند تحقیر آمیزی زد و درمقابل تلاشهای بیفایده تایلر گفت:«اگه تا صبح هم داد بزنی کسی به دادت نمیرسه پیرمرد. پس سعی کن شیطونی نکنی» و با سر به چانیول اشاره کرد که راه افتاد و با هل دادن تایلر و پسرش به وسط اتاق دو صندلی از پشت میز بیرون کشید. جیمین با کرفتن کلت به سمت اون دونفر مجبورشون کرد که بشینن، اسلحههاشون رو ازشون گرفت و چانیول با بیرون آوردن تکه های کوتاه طناب از کوله پشتی که از پشت بوم همراه با خودش آورده بود و کتهاشون رو داخلش جاداده بودن، به سمتشون رفت و بعد از بستن دستهاشون کنار جیمین ایستاد. پسر تایلر فقط خط و نشون میکشید، هیچ حرف بدرد بخوری نمیزد و همین حوصله جیمین رو سر میبرد. به چانیول گفت تا با چسبی دهنش رو فعلا بسته نگهداره. تایلر متفکر به جیمین خیره شد و گفت:«تو کی هستی؟» جیمین نگاهی به کلت محبوبش انداخت و با بیخیالی گفت:«فکر میکردم باهوشتر از این حرفا باشی پیرمرد» «مزخرف نگو و برو سر اصل مطلب» با چشمایی که هیچ نرمشی توشون پیدا نمیشد بهش چشم دوخت و گفت:«فکر میکنم دیالوگ منو گفتی! کسی که باید بره سر اصل مطلب تویی! محموله کجاست؟» تایلر لبخند کریحی زد و جواب داد:«پس از طرف جیک اومدی، آدماش اینقدر ترسو هستن که از نقاب استفاده میکنن؟» «دیدن قیافه من قبل از مرگت باعث رستگاریت نمیشه تایلر!» پیرمرد خشک شد و با لبخند جمع شده توی جاش وا رفت. ترس به چشمهاش ریخته شد و با صدای لرزونی که سعی درکنترلش داشت گفت:«فکر کردی منو بکشی دستت به اون محموله میرسه؟» «فکر کردی اون محموله برای جیک مهمه؟ جبرانش فقط یک هفته زمان لازم داره! تو فقط داری جواب جفتکی که انداختی رو میگیری. چه با مردنت چه با پس گرفتن محموله! پس امیدوار نباش که نمیکشمت چون بهت نیاز دارم» «تو زنده از اینجا بیرون نمیری پسر» «دیگه این رو تو تعیین نمیکنی تایلر. بیا با زبون خوش لوکیشن محموله رو بگو. مهمونیت کسل کننده بود و دیگه دلم نمیخواد حتی یک ساعت بیشتر توی این عمارت بمونم» «هرکاری میخوای بکن، من چیزی نمیگم»
جیمین آهسته به سمت پسر رفت و کنار صندلیش ایستاد. تایلر نگاهش رو از لبخند حرص درار جیمین برنمیداشت و منتظر واکنشش بود. جیمین با دستهایی که توسط دستکشهای مشکی پوشیده شده بودن، سر پسر رو که فقط تقلا میکرد و صداهای نافهوم از دهن چسبزده
اش بیرون میومد نوازش کرد و گفت:«میدونی اگه اختیار رو به من بسپری و بهم بگی هرکاری خواستی بکن اتفاقات جالبی نمیوفته پیرمرد؟» بعد مردمکهاش رو به تایلر دوخت و ادامه داد:«اوه میدونی ما با طناب از سقف وارد بالکن شدیم؟؟ پسرت دوست داره امتحانش کنه؟ واقعا هیجانانگیزه. مثلا میخواد از بالکن به حیاط برسه؟ لعنتی این خطرناکه! اگه موقع آویزون شدنش طناب پاره بشه قطعا سر له شدهاش رو به سختی میشه از سنگ فرش حیاط جمع کرد، نه تایلر؟»
قطعا هردو تهدید پشت حرفهای جیمین رو متوجه میشدن که لرز به بدنشون افتاده بود و قدرت پلک زدن نداشتن. تاثیر کلمات جیمین همیشه کار ساز بود. برق افتخار توی چشمهای چانیول دیده میشد و همیشه مطمئن بود که جیمین برای بازی با کلمات هیچ حریفی نداره! بدون خشم طوری کلمات رو کنار هم قرار میداد که طرف مقابل کیش و مات میشد...با شنیدن صدای افراد خودش که مقابل در اتاق به عنوان بادیگاردهای تایلر ایستاده بودن متوجه شد که طرف معامله رسیده و منتظر اجازه وروده...
لطفا با لمس ستاره رای یادتون نره قشنگا 🦋
YOU ARE READING
Antidote (2)
Fanfictionفصل دوم🥀 خلاصه: جونگ کوک برای هدیه کردن زهرِ انتقام با جامی از لبخند و تظاهر جنگید، و درنهایت فهمید با خودش جنگیده و چیزی که باخت قلبش بود. اون برای انتقام قلب جیمین رو هدف گرفته بود غافل از اینکه گلوله جایی درست وسط قلب خودش میشینه. زمان آپ: شنبه...