part 10🥀

428 95 11
                                    

با صدای زنگ موبایلش از کوه برگه‌ای که درنتیجه چند روز یکبار سرزدن‌هاش به شرکت روی هم تلنبار شده بود و به محض رسیدنش منشی جلوش گذاشته بود سرش رو بیرون آورد و با چشم دنبال منبع صدا گشت.
بالاخره گوشه‌ میز زیر چند کاغذ مربوط به گزارش‌های مالی اون رو پیدا کرد و با دیدن اسم هان سوهی گره غلیظی بین ابروهاش افتاد.
بی‌تفاوت گوشی رو روی میز گذاشت و ترجیح داد به تماس این مزاحم جوابی نده. همون لحظه تقه‌ای به در خورد و تهیونگ با پوشه‌ای سبز رنگ وارد شد. پیراهن شیری رنگ و شلوار شکلاتی که پوشیده بود ازش مرد جذابی ساخته بود.
با چند قدم بلند خودش رو به میز رسوند، پوشه رو جلوی جونگ‌کوک گذاشت و خیره به اون حجم از کاغذ گفت:«گزارشی که خواسته بودی»
روی پاشنه پا چرخید تا از اتاق خارج بشه که جونگ‌کوک با گذشتن فکری از سرش گفت:«تهیونگ» متوقف شد، به سمتش برگشت و جواب داد:«بله؟» «از جیهوپ خبری داری؟» «با همسرش پاریسِ، هر وقت هم که تماس میگیره از این میپرسه که جیمین پیدا شده یا نه!»
جونگ‌کوک با مکث طولانی رو به تهیونگ پرسید: «تو .... تو اگه از جیمین خبر داشتی بهم میگفتی درسته؟» با «نه» قاطعی که تهیونگ گفت، جونگ‌کوک توی جاش وارفت و با چشم‌های گرد شده نگاهش کرد. تهیونگ ادامه داد:«همون یکبار که اشتباه کردم و بهت گفتم کافی بود! همچین توقعی از من نداشته باش که اگه روزی زودتر از تو دیدمش بهت خبر بدم، ما همه اشتباه کردیم و باید تاوان اشتباهاتمون رو خودمون پس بدیم. وقتی که بذر عشق و تو قلبش کاشتی اما بدون مراقبت رهاش کردی، به من پناه آورد اما من بدون فکر با تصور محافظت ازش .....» ادامه حرفش رو خورد و نگاه به زمین دوخت انگار که جنگ بزرگی درونش شکل گرفته بود.
جونگ‌کوک دلخور لب زد:«اما من اگه پیداش کنم بهت میگم» چشم از زمین گرفت و به مردمک‌های لرزونش نگاه داد و جواب داد:«فکر میکنم اینو به من مدیون باشی جونگ‌کوک پس اینطور بی‌حساب میشیم!» منتظر جوابی ازش نموند و بلافاصله اتاق رو ترک کرد.
بعد از رسیدن به خونه لورن ازش استقبال گرمی کرد. تازه رسیده بود.به دلیل حجم کاری که جونگ‌کوک داشت راننده‌ای براش درنظر گرفته بود تا خواهرزاده‌اش رو به خونه بیاره. با به آغوش گرفتنش گفت:«متاسفم که نتونستم بیام دنبالت عزیزم» لورن گره دستهاش و محکم‌تر کرد و جواب داد:«اشکالی نداره، دلم برات تنگ شده بود» «منم همینطور ....» و خرگوشکی که روی زبونش اومد تا بگه رو فورا خورد و پلک روی هم فشرد. لقبی که جیمین به خواهرش داده بود و همیشه اینطور صداش میزد.
لورن مردمک‌های لرزونش رو به چشم‌های خسته جونگ‌کوک دوخت که پلک‌های متورم و پای گود افتاده چشم‌هاش نشون از بی‌خوابی‌های هر شبش میداد. عذاب توی چشمهاش خَرمنِ روزهایی بود که گمون میکرد درست‌ترین راه رو انتخاب کرده.
دست‌هاش رو روی شونه‌های کوک گذاشت و بخاطر بلندتر بودن قدش سرش رو بالا گرفت و آروم گفت:«چرا اینقدر شکسته شدی؟» لبخند بی‌جونش رنگ گرفت:«شاید باید اینو از داداشت بپرسی» «کاش پیداش میشد، حتی به دیدنش اونم برای چند ثانیه راضی بودم» «اوایل حتی نگاهمم نمیکردی که از جیمین برای بدست آوردنت استفاده کردم» نگاهش رو پایین انداخت و دستهاش رو از شونه‌های کوک برداشت. به سمت کاناپه رفت و روی اون جا گرفت. دوباره نگاه به جونگ‌کوک داد و جواب داد:«از همون وقتی که به دنیا اومدم، جیمین برام همه‌کَس بوده. جایِ مادری که میگفتن مُرده، پدری که همیشه درگیر بود و هیچ اهمیتی به ما نمیداد. جز برای مهمونی‌های چندوقت یباره شُرَکاش که مثل یه مترسک وایسیم تا وانمود کنه خانواده خوشبختی داره. جیمین همیشه ازم مراقبت کرده اما من هیچوقت نتونستم مراقبش باشم و اینکه بخاطر من اذیتش کرده بودین قلبم و به‌درد میاره....» «متاسفم لورن، هرچیزی هم که بگم شبیه بهونه میمونه اما اون زمان که چشمهام از انتقام کور شده بود و عطش کشتن پدرت توی وجودم هی بیشتر میشد، تنها شخصی که میتونست مهره اصلی بازیم باشه جیمین بود اما اشتباه کردم و حالا دارم تاوانش رو میدم...» لورن نگاه مرددش رو از جونگ‌کوک گرفت و پرسید:«واقعا دوسش داری یا فقط بخاطر سبک کردن بار گناهته که دنبالشی؟» «نمیدونم چه حسی دارم، اما نبونش یه زخمِ بینِ زخمای لاعلاجم، حس میکنم مدتهاست سقوط میکنم و به زمین نمیرسم، غرق میشم اما خفه نمیشم، میسوزم ولی نمیمیرم، تویِ یه پایانِ بی‌پایان گیر افتادم... اگه این دوست داشتنه پس آره من دوسش دارم..»
بارها توی ذهنش به دوست داشتن جیمین اعتراف کرده بود اما اولین بار بود که به زبون میاورد. حس شیرین این اعتراف با تلخی نبودنش باعث میشد توی دهنش طعم گسِ بیچارگی رو احساس کنه.

Antidote (2)Où les histoires vivent. Découvrez maintenant