طرف معامله درست پشت در اتاق منتظر اجازه ورود بود و جیمین هنوز نتونسته بود که از کفتار پیر حرفی بیرون بکشه.
با اشاره به چانیول دوطرف در ورودی چسبیده به دیوار قرار گرفتن و با تفنگهای آماده منتظر ورود شخص پشت در شدن. جیمین به هردو هشدار داد که عواقب شلوغ کردنشون چی ممکنه باشه و توی مایک برای ورود تایید داد. نفسش رو توی سینه حبس کرد. در باز شد و با حضور مرد توی چهارچوبِ در چانیول تفنگش رو جایی بالای گوش مرد گذاشت و هشدار گونه گفت:«آروم میای داخل و صدات درنمیاد وگرنه مغزتو روی دیوار پخش میکنم» اما جیمین مات و مبهوت فقط به مردی نگاه داده بود که اسمش، بوی عطرش و غذای موردعلاقهاش رو میدونست اما کیلومترها ازش فاصله داشت و غریبه بود!
اسلحه توی دستش خشک شده بود و قدرت حرکت و فکر کردن نداشت. جونگکوک بدون چرخیدن به سمت چپ یا راست، مطیعانه دستهاش رو به حالت تسلیم بالا آورد و قدمی به جلو گذاشت که در پشت سرش بسته شد.
جیمین اما مسخ شده خیره بود و کسی نفهمید که زیر هجوم خاطرات چطور هر تکهاش به گوشهای از اتاق افتاد و حالا نمیدونست با این زخمی که سر باز کرده بود چطور باید خودش رو با زجر جمع میکرد و این ماموریت فاکی رو ادامه میداد!
گلایههای زیادی توی قلبش تلنبار شده بودن که هیچوقت به زبون نیاورده بود، حالا اونقدر اشکِ نریخته توی چشمهاش تلنبار شده بود که این جویبار کوچیک، سیلاب خاطرههارو از مغزش عبور میداد...
حالا وقت دیدار نبود، چون جیمین هنوز آماده روبهرو شدن با این غریبه آشنا نبود و شاید اگر این دیدار تا قیامت هم به تاخیر میوفتاد هرگز نمیتونست خودش رو آماده کنه.
ثانیهها کِش میومدن و برای جیمین اندازه ساعتها گذر میکردن. چانیول با حفظ اسلحه روی سر جونگکوک اون رو به سمت صندلی دیگهای هدایت کرد و ازش خواست که بشینه.
جیمین اما همچنان به دیوار کنار چسبیده بود. دنیا انگار توی همون لحظه متوقف شده بود. درد قلبش هشدار درجریان بودن اتفاقی رو میداد که خارج از توان تحملش بود و جیمین قسم میخورد که اگر تپیدن رو فراموش کنه هیچ گلایهای نداشته باشه...
جونگکوک خونسرد بنظر میرسید انگار که کاملا از این اتفاق آگاه بود و انتظار همچین چیزی رو میکشید. چشمهاش اما دلتنگی رو فریاد میزدن و اینطور بنظر میرسید که قصد عبور از ماسک سیاه مزاحم رو داشتن تا جای جایِ صورت گمشدهاش رو بوسه بزنن.
جیمین با نگاه خیره جونگکوک به خودش اومد و با نفس عمیقی که کشید تمام افکار مزاحم رو از ذهنش بیرون کرد و دوباره پشت سنگر سردی و بیتفاوتی پناه گرفت الان وقت شکستن نبود!
تکیهاش رو از دیوار برداشت و با پوزخندی که روی لبش آورد قدمی به جونگکوک نزدیک شد و با لحنی که تمسخر توش فریاد میزد گفت:«جئون جونگکوک؟ جدی؟ از ساخت و ساز به اندازه کافی درنمیاوردی که زدی تو کار قاچاق؟»
جونگکوک نگاهش رو از جیمین برنمیداشت. اگار که قصد داشت دلتنگی این سالهارو جبران کنه اما نمیشد. زل زدن به چشمهای یخزده و سیاهِ بیعمقِ جیمین فقط خون رو توی رگهاش منجمد میکرد و قلبش با هر کلمهای که از جیمین میشنید ضربانی رو جا مینداخت.
لب پایینش رو با زبون خیس کرد و آبدهنش رو قورت داد تا گلوش از خشکی بیرون بیاد اما بیفایده بود و حالا اون برای رها شدن از این خشکی به تموم دریاها احتیاج داشت...
با صدایی که حتی تلاش نمیکرد تا لرزشش رو کنترل کنه گفت:«با...باید... حرف بـــ...بزنیم»
«برای حرف زدن زیادی کشش میدی جئون! من وقت اضافی ندارم تا حروم تته پته کردن تو بکنم»
جیمین بیرحمانه کلمات رو ادا میکرد و جونگکوک احساس میکرد که گوشهاش از شنیدن این حرفها با این لحتنِ تهی از احساس، خونریزی کردن... اما حقش بود و خودش رو برای هرچیزی آماده کرده بود!
«بیرحم نبودی!» جیمین خندید، با صدای بلند و هیستریک که نگاه متعجب هرچهار نفر روش میچرخید. دستش رو روی شکمش گذاشت و با صدایی که ته مایههای خنده هنوز توش مشخص بود گفت:«اوه پسر سطح طنزت بالا رفته مدتها اینطور نخندیده بودم!» «مگه حرف خنده داری زدم؟»
جیمین لبخندش رو جمع کرد، نگاه بیروحش رو به جونگکوک دوخت و با غیظ گفت:«آره حرف خندهداری زدی، حالاها هم تا کار رو خراب نکردی این چرندیات و تموم کن جئون جونگکوک و بگو این جا چه غلطی میکنی؟ !»
توی جاش وا رفت و سقف اتاق روی سرش خراب شد. روبهرو شدن با این ساید جیمین که با کلماتش میتونست حتی سرش رو ببره دردناک و زجرآور بود.
سرش رو پایین انداخت چون تحملش رو برای نگاه کردن به اون کوه یخ از دست داده بود و به آرومی گفت:«نقشه من بود تا از مخفیگاهت بکشمت بیرون. به تایلر گفتم که محموله اسلحه جیک رو میخوام و با قیمت خوبی ازش میخرم تا بتونم به تو برسم!»
تایلر که تا حالا سکوت کرده بود فریاد زد:«چی داری میگی مردک؟ برای یه بازی بچگانه منو توی دردسر انداختی؟ از جونت سیر شدی؟»
جیمین با خشم رو به جونگکوک غرید:«عقلت رو از دست دادی؟ احمق!»
اینبار جونگکوک فریاد زد:«آره از دست دادم، تو منو روانی کردی، چندساله که تمام کره و زیر و رو کردم تا پیدات کنم ...» و جیمین به سرعت بهش نزدیک شد، صورتش رو مماس با صورتش نگهداشت و با چشمهایی که انگار آتیش ازشون بیرون میومد گفت:«فقط دهنت و ببند تا همینجا یه گلوله توی مغزت خالی نکردم»
جونگکوک ساکت شد و بغضی که توی گلوش از غریبگی لحن جیمین بالا میومد رو پس زد. گرمای نفسهای جیمین به پوستش رسیده بود و انگار که پوست تن آدم هم از دلتنگی چیزهایی میدونست...
قبل از همه این اتفاقات توی دلش سربازی بود که تفنگ به دوش توی راهرو قدم میزد و میگفت که خشاب پره و همه چیز برای حمله آماده! اما دروغ میگفت، حالا معلوم شد که خشاب خالیه. جایی که باید میتوپید میدون رو خالی کرده بود و این داستان ناتوانیش در برابر زخمهایی بود که حالا از چشمهای جیمین که انگار به دشمنش نگاه میکرد روی تنش نشسته بود...
تایلر به حرف اومد و با فریاد گفت:«کثافتا ولم کنین، این براتون گرون تموم میشه.»
جیمین به سمتش چرخید و گفت:«لوکیشن محموله رو میگی و همه چیز بیسروصدا تموم میشه تایلر» تایلر پوزخند زد و گفت:«فکر کردی چیزی که به سختی بدست آوردم و به همین راحتی از دست میدم؟ اونم وقتی که فهمیدم بازیچه یه احمق شدم؟»
با صدای درگیری که از بیرون میومد تایلر پوزخندی روی لبهاش نشست و جیمین استرس بدی به قلبش سرازیر شد، حالا هیچ چیز طبق نقشهای که کشیده بود پیش نمیرفت... درد داشت اما الان وقت فکر کردن به دردهاش نبود. بزرگترین دردش حالا روی صندلی کمی اونطرفتر نشسته بود و برای پیدا کردنش بازی احمقانهای راه انداخته بود که به نفع هیچکس نبود. محموله پیدا نشده بود و وقت رفتن رسیده بود!
جونگکوک از محل محموله باخبر بود چون از ابتدای این نقشه همه چیز رو خودش برنامه ریزی کرده بود و با تعقیب آدمهای تایلر انباری که محموله دزدی رو پنهان کرده بودن پیدا کرده بود.
کمی لبهای خیسش رو با زبون تر کرد و گفت:«من میدونم محموله دزدی کجاست»
جیمین نفس حرصی کشید و با مشت کردن دستهاش خودش برای فشار ندادن گلوی جونگکوک کنترل کرد!
فرصت نداشت و هرلحظه امکان داشت که بادیگاردهای تایلر مثل مور و ملخ به اتاق بریزن پس طی یک تصمیم ناگهانی به سمت تایلر رفت و با ضربهای که به سرش زد بیهوش شد. رو به چانیول گفت:«من پسره رو برمیدارم تا به عنوان گروگان بتونیم از عمارت خارج شیم، دستهاش و باز کن. توهم با این مهمون ناخونده پشت سرم بیا، بزار فکر کنن دوتا گروگان داریم»
چانیول که تا اون لحظه از اتفاقاتی که افتاده بود متعجب و بیخبر بود سری تکون داد و به سمت پسر تایلر رفت. از جا بلندش کرد، طناب دستهاش رو باز و پشت یک دستش رو دور گردنش حلقه کرد و با دست دیگه تفنگ رو روی شقیقهاش گذاشت. چانیول هم همینکار رو با جونگکوک کرد و هردو از اتاق خارج شدن.
دو نفر از اعضای تیمش توی اتاقها پناه گرفته بودن و تیراندازی میکردن. با خروج جیمین از اتاق بادیگاردها که متوجه اسیر بودن پسر اربابشون شدن که به طریقی سپر جیمین هم برای تیر نخوردن بود، تیراندازی رو متوقف کردن که فریاد جیمین بلند شد:«رئیستون سالم توی اتاقه، اگه میخواین پسرش هم آسیبی نبینه بهتره فکر شلیک کردن هم به سرتون نزنه چون بلافاصله خون این پسر ریخته میشه. به نفعتونه که عاقلانه عمل کنین و بزارین ما خارج بشیم و بعد پسر رو سالم تحویل بگیرین»
بادیگاردها چارهای جز اعتماد نداشتن پس اسلحههاشون رو روی زمین گذاشتن و راه رو برای خروج جیمین و همراهانش باز کردن. جیمین و گروگانش جلوتر از همه بعد از اون چانیول و جونگکوک و درنهایت دو نفر بعدی که از پشت پشتیبانی میکردن تا کسی فکر کلک زدن و شلیک ناگهانی نداشته باشه، به راه افتادن. مهمانها متعجب و وحشت زده از اتفاقاتی که درجریان بود روی زمین دراز کشیده بودن تا آسیب نبینن.
از عمارت خارج شدن و توی راهرو سنگفرش با احتیاط حرکت میکردن و بادیگاردها با فاصله از اونها میومدن تا به محض رها شدن پسر تایلر ازش محافظت کنن.
با رسیدن به در ورودی، جیمین با گروگانش توی درگاه در آهنی بزرگ ایستاد، رو به عمارت چرخید و بقیه اعضا از در خارج شدن. ون سیاه رنگی که از قبل هماهنگ شده بود به سرعت مقابلشون توقف کرد و جیمین به آرومی پسر تایلر رو رها کرد. قبل از چرخیدنش تا سوار شدنش به ون صدای شلیکی شنید و نگاهش به در باز مونده ون گره خورد که چانیول اسلحه بدست شخصی رو هدف گرفته بود. نگاهی به عقب انداخت و پسر تایلر رو غرق خون روی زمین دید که چاقوی کوچیکی کنار دستش افتاده بود.
فریاد و شلیک نگهبانها همهمه کر کنندهای رو به راه انداخته بود. پس همونطور که اعضای تیم از شیشههای ون درحال تیراندازی بودن چانیول به سرعت جیمینِ مسخ شده رو داخل کشید و صدای جیغ لاستیکها توی کوچه خالی از رفت و آمد پیچید... جونش نجات پیدا کرده بود اما قطعا با پیدا شدن جونگکوک و تیرخوردن پسر تایلر طوفانی در راه بود که امیدوار بود بتونه ازش عبور کنه.لطفا با لمس ستاره رای یادتون نره قشنگا🦋
VOCÊ ESTÁ LENDO
Antidote (2)
Fanficفصل دوم🥀 خلاصه: جونگ کوک برای هدیه کردن زهرِ انتقام با جامی از لبخند و تظاهر جنگید، و درنهایت فهمید با خودش جنگیده و چیزی که باخت قلبش بود. اون برای انتقام قلب جیمین رو هدف گرفته بود غافل از اینکه گلوله جایی درست وسط قلب خودش میشینه. زمان آپ: شنبه...