part 49🥀

356 73 28
                                    

دستش رو روی تخت کشید که متوجه خالی بودن جای جیمین شد. چشم باز کرد و نگاهش به باریکه نوری که از شکاف پرده داخل میتابید گره خورد. احساس خوشایندی از قلبش رد میشد و به این فکر میکرد که شاید اولین صبح قشنگ زندگیش رو شروع کرده بود.
شب گذشته درحالی که تن ظریف جیمین رو به آغوش میکشید و میبوسید لحظه به لحظه‌اش رو توی ذهنش ثبت کرده بود و شیرینی گره خوردن تنشون به همدیگه حتی فراتر از چیزی بود که بارها توی رویا دیده بود.
توی جاش نشست و از فشاری که به زخمش وارد شده بود صورتش از درد توی هم رفت. با نگاهش روی زمین دنبال شلواری که حتی متوجه نشده بود که کجا افتاده گشت.
از تخت بیرون اومد و شلوارش رو تن زد. جلوی آیینه قدی اتاق جیمین چشمش به بالا تنه لختش افتاد که کبودی های زیادی شبیه به گل‌های ریز بنفش شکوفه زده بودن.
دستی به‌موهاش کشید و لبخندی از اشتیاق روی لب‌هاش نشست. از اتاق خارج شد و با دیدن صحنه رو به روش نفس توی سینه‌اش حبس شد.
جیمین درحالی که پیراهن مردانه سفید رنگ گشادی به تن داشت و پاهای سفید و خوش تراشش رو بدون هیچ پوششی با سخاوتمندی بیرون ریخته بود، شبیه به فرشته‌ها توی آشپزخونه در حال آماده کردن صبحانه بود. لبخند به لب داشت و آهنگی رو زیر لب زمزمه میکرد.
چند قدمی به جلو برداشت و به ورودی آشپزخونه تکیه زد. نگاهش لحظه‌ای از جسم متحرک با زیبایی نفس‌گیر رو به روش جدا نمیشد. اگر میدونست که پایان اون همه سختی رسیدن به این تصویر بوسیدنی رو به روشه قطعا حاضر بود بارها و بارها زجر بکشه.
جیمین که سنگینی نگاهی رو حس کرد نیم رخش رو به سمت ورودی آشپزخونه چرخوند و نگاهش به لبخند ژکوند و چشم‌های پرمحبت جونگ‌کوک افتاد. متقابلا لبخندی زد:«بیدار شدی عزیزم؟» و دوباره مشغول ریختن مواد پنکیک توی ماهیتابه شد.
جونگ‌کوک قدم جلو گذاشت و پسرک سفید پوش رو از پشت توی بغل کشید. چونه‌اش رو روی گودی شونه جیمین گذاشت و دم عمیقی از عطر فوق‌العاده‌اش گرفت:«چرا خودت و اذیت میکنی؟ درد نداری بیبی؟»
آخرین پنکیک سرخ شده رو برگردوند و جواب داد:«نه حالم خوبه، دیشب یه جنتلمن باملاحظه بودی»
به حالت دلخور لب‌هاش رو جلو داد:«من همیشه یه جنتلمن با ملاحظه‌ام»
جیمین خندید و پنکیک رو توی بشقاب گذاشت. همونطور که جونگ‌کوک از پشت بهش چسبیده بود راه افتاد و اون‌ها رو روی میز قرار داد.
توی آغوش پسر چرخید و مقابلش قرار گرفت:«ولی الان فقط شبیه یه پسر غرغرویی»
لبخند شیطانی روی لب‌های جونگ‌کوک نشست و دست‌هاش روی پهلو های جیمین بالا اومدن. حین قلقلک دادن پسر گفت:«من غرغرو عم؟ بهت نشون میدم» و صدای خنده‌های دلنشین جیمین توی آشپزخونه پیچید. جونگ‌کوک درمقابل مقاومت و پیچ و تاپ خوردن‌های جیمین تسلیم نمیشد و به قلقک‌ دادنش ادامه داد.
پسر خم شد تا از زیر دست‌هاش فرار کنه که جونگ‌کوک اون رو محکم گرفت و مقابل صورت سرخ شده و با نمک جیمین متوقف شد. دست‌های پسر دور گردنش حلقه شدن و آثار قهقهه چند لحظه پیش روی لب‌هاش به لبخندی زیبا تبدیل شد.
«مدتها بود که اینطوری از ته دل نخندیده بودم...»
دست‌هاش رو دور کمر جیمین حلقه کرد:«از این به بعد برنامه همینه... فقط شادی و خنده... نمیزارم دیگه غم بشینه تو دل پسرم وقتی اینقدر قشنگ میخنده... حاضرم برای همیشگی بودن این لبخند هرکاری بکنم.»
«هرکاری؟»
«وقتی دنیات خلاصه میشه تو یه‌نفر، وقتی شب و روزت گره میخوره به حضورش، وقتی نفست بنده نفساش میشه، وقتی درد کشیدنش روزگارت و سیاه میکنه و خندیدنش ذوق میشه توی جونت... حاضری هرکاری برای خوشحالیش بکنی... حتی مردن...»
دستش رو به حالت نوازش پشت گردن جونگ‌کوک کشید و خیره توی چشمهاش جواب داد:«نمیخوام برام بمیری کوکی... برام زندگی کن... کنارم باش تا از پسِ همه چیز بربیام... من کل عمرم و تنها بودم و تنهایی از هر سختی گذشتم اما حالا که مزه پناه داشتن و تکیه کردن به یه آدم و چشیدم کنارم قدم بردار بزار نگام بیوفته بهت و دلم قرص باشه که هستی... که دیگه قرار نیست تنهایی به دوش بکشم بار نحسیِ هر اتفاقی رو...»
«کنارتم عشقه من... حتی اگه نخوای اینبار منم که دست از دوست داشتنت برنمیدارم... تو تا ابد محکومی به من... تا ابد محکومی که توی این بغل حبس بشی... دیشب هم حکم این حبس ابد و گرفتی... تو از منه بی‌احساسِ فراری از عشق، یه دیوونه ساختی که حتی نمیتونه نداشتنت و تصور کنه... پس تا ابد مسیرت از مسیر همین دیوونه میگذره شیشه عمرم...»
لبخند جیمین وسعت گرفت و چشم‌هاش ستاره بارون شدن. دوست داشت دنیا توی همین لحظه متوقف میشد و حرف‌هایی که شنیده بود رو میزد رو دور تکرار که تا ابد گوشش رو نوازش بدن.
صورت جونگ‌کوک پایین اومد و لب‌هاش روی لب‌های جیمین لغزیدن. دست‌های پسر پایین تر رفتن و با قرار گرفتن زیر باسن جیمین اون رو بالا کشید.
با حلقه شدن پاهای جیمین دور کمرش، بوسه رو ادامه داد و به سمت اپن قدم برداشت. پسر رو روی اپن گذاشت و دست‌های داغش نوازش شدن روی رون‌های لختش.
باز بودن دو دکمه اول پیراهن جیمین سفیدی گردنش و رد کبودی عشق بازی شب قبل رو به تصویر میکشید. جونگ‌کوک لب بالایی پسر رو با کمک زبون به دهن فرو برد و با یک دست یقه پیراهنش رو از روی شونه‌اش سر داد و تا روی بازوش کشید.
با کم آوردن نفس لب‌هاشون بی‌میل از هم جدا شدن و ترقوه جیمین هدف بعدی لب‌های جونگ‌کوک قرار گرافت.
باوجود کبودی های پوست پسر، فقط به نرمی با لب‌هاش بوسه‌های خیسی به جا میگذاشت و بازی تحریک کننده‌ای به راه انداخته بود.
سر جیمین به سمت عقب متمایل شده بود و از بین لب‌های نیمه بازش آه میکشید و دستهاش رو بین موهای جونگ‌کوک سر میداد.
جونگ‌کوک بالا کشید و لاله گوش جیمین رو بوسید. درحالی که چشم‌های خمارش رو روی پوست جیمین حرکت میداد، کنار گوشش زمزمه کرد:«همیشه شبیه به اینو توی رویام دیده بودم...» بوسه‌ای به خط فک پسر زد و ادامه داد:«اینکه با یه پیراهن سفید... توی خونه‌ای که مال هردومونه... با یه آهنگ ملایم داری میرقصی و من در حالی که نمیتونم نگامو از پاهای لختت بردارم به تماشات نشستم و فکر میکنم که تو پاداش کدوم کار خوبمی...»
جیمین با صدای اغواکننده‌ای جواب داد :«از کجا اینقدر مطمئنی؟ شایدم تاوان یکی از گناهاتم عزیزم...»
جونگ‌کوک کمر پسر رو گرفت و با کشیدن جیمین به سمت خودش پایین تنه‌هاشون رو بهم چسبوند. هردو کاملا تحریک شده بودن. جونگ‌کوک گازی از لب پایین پسر گرفت و نزدیک به لب‌هاش زمزمه کرد:«پس هیچوقت از گناهم توبه نمیکنم تا وقتی که تو تاوانش باشی عشقه من...»
جیمین سرش رو توی گودی گردن پسر فرو برد و سیبک گلوش رو نرم و خیس بوسید:«بریم اتاق؟»
جونگ‌کوک خندید:«اذیت نمیشی بلافاصله بعد از دیشب؟»
«هیچی نمیدونم... فقط میخوامت... همین الان کوکی...»
جونگ‌کوک تن ظریف پسر رو توی آغوشش بلند کرد و همونطور که لب‌هاش رو بوسه میزد توی اتاق برد. لباس پسر رو از تنش بیرون آورد و همونطور که کمرش رو میبوسید گفت:«هر جا که اذیت شدی فقط بهم بگو...» و دست‌هاش رو روی پهلوهای جیمین کشید و بوسه‌های داغش رو ادامه داد.

Antidote (2)Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin