part 43🥀

428 81 25
                                    

نور نارنجی رنگ خورشید که از لای پرده نازک حریر اتاق روش افتاده بود اون رو وادار به تکون دادن پلک‌هاش کرد. چشم باز کرد و اولین صحنه‌ای که جلوی چشم‌هاش جون گرفت پسرک مو خاکستریش بود که بین بازوهای قویش خواب بود و قفسه سینه‌اش از ریتم نفس‌های منظمش بالا و پایین میشد.
لب‌هاش به فاصله چند سانتی‌متر از پیشونی جیمین قرار داشتن و برای بوسیدن لب‌هاش باید سرش رو خم میکرد اما ترجیح داد که تکون نخوره تا پسر بعد از تنش‌های دیشب که حالا آروم گرفته بود کمی بیشتر بخوابه.
شب قبل بعد از برگشتن به خونه جیمین رو تا اتاقش همراهی کرده بود اما قبل از خارج شدن از اتاق با دو دلی تمام از جیمین خواسته بود که اگر مشکلی نداره شب رو کنارش بخوابه و پسر هم با تردید قبول کرده بود. جونگ‌کوک این تردید جیمین رو پای حمله عصبی دفعه قبل که به‌وقت شروع رابطه بهش دست داده بود، گذاشت و تمام تلاشش رو کرد تا جیمین توی آغوشش احساس امنیت کنه. باید سر فرصت درمورد علت اون حمله عصبی با جیمین صحبت میکرد و امیدوار بود که تصوراتش رنگ حقیقت نگیرن.
همونطور که به الهه زیبایی که توی بغلش بود نگاه میکرد، پلک‌های جیمین تکون خفیفی خوردن و کمی لای پلک‌هاش رو باز کرد. با درک موقعیت به نگاه خیره جونگ‌کوک لبخندی زد و سرش رو توی سینه پسر فرو برد و دماغش رو نرم به تیشرت آبی رنگ اون مالید.
جونگ‌کوک از لوندی جیمین خندید و با تنگ‌تر کردن حلقه دست‌هاش بوسه محکمی روی موهای اون گذاشت. «بریم صبحانه بخوریم؟» گفت و گونه‌اش رو روی موهای جیمین مالید.
«اوهوم... گرسنمه» و بعد از آغوش جونگ‌کوک بیرون خزید. لبه تخت نشست و حین مرتب کردن موهاش به جونگ‌کوکی که از پشت خیره حرکاتش بود گفت:«بنظرت قبول میکنه؟»
جونگ‌کوک که متوجه منظور جیمین بود جواب داد:«مگه جرعت داره که خلاف خواسته تو عمل کنه؟»
«پس هنوز مونده تا این جماعت لاشخور و بشناسی»
دستش رو به حالت نوازش از شونه جیمین کشید و روی کمرش متوقف شد:«خب درسته که اونارو نمیشناسم... اما هیچکس نمیتونه لردی که من دیشب دیدم رو متوقف کنه»
با تقه‌ای که به در اتاق خورد نگاه هر دو به اون سمت کشیده شد. جین با سر و وضعی آشفته که بی‌خوابی از نگاهش چکه میکرد وارد شد و سریع با دست جلوی چشم‌هاش رو گرفت:«اوه فاک بهتون... اگه لختین من برم بیرون؟»
جیمین یه‌تای ابروش رو بالا انداخت:«انگار لخت مارو تا حالا ندیدی!»
«منظورم کمر به پایینه، شعور داشته باش پارک جیمین...» جونگ‌کوک خندید و سرجاش نشست:«نه هیونگ لخت نیستیم چشماتو باز کن»
جین نفس عمیقی کشید و با مکث دست‌هاش رو از جلوی چشم‌هاش پایین آورد:«خیلی خب... حالا یکیتون مثل آدم تعریف کنه که دیشب چیشد؟»
جیمین از روی تخت بلند شد، به سمت کمد لباسیش قدم برداشت و بعد از برداشتن حوله به سمت حموم رفت. جین که منتظر حرکات اون رو دنبال میکرد بعد از ورودش به حموم، پوکر رو به جونگ‌کوک گفت:«اگه از یه اسب این سوال و پرسیده بودم الان حداقل یه شیحه کشیده بود...»
جونگ‌کوک قهقهه زد و از جا بلند شد. به سمت جین رفت، دستش رو دور گردن پسر انداخت و با گفتن:«بریم صبحانه آماده کنیم برات تعریف میکنم» از اتاق جیمین خارج شدن.

Antidote (2)Onde histórias criam vida. Descubra agora