تاعه وون با صدای بلند شروع به خندیدن کرد، شونههاش به شدت تکون میخوردن طوری که انگار بامزهترین جوک سال رو شنیده باشه. پلک جیمین عصبی پرید و معاون مین که از حالتهای جیمین متوجه میشد صبرش در حال تموم شدنه مداخله کرد:«بهتر نیست کمی این موضوع رو جدی بگیرید کیم شی؟!»
مرد خندیدنش رو با سرفه کوتاهی تموم کرد و رو به معاون مین گفت:«چی باعث شد فکر کنین که از اهداف زندگی من باخبرین؟» نگاه تیزش رو سمت جیمین کشوند:«من دنبال دردسر نمیگردم پسر... حالا یه کارمند سادهام که اون ماجرا رو سالهاست خاک کردم...» و بعد نیم خیز شد تا از صندلیش بلند شه و اتاق رو ترک کنه که با صدای یخ زده جیمین توی جاش خشک شد:«مطمئنی؟ پس یه کارمند ساده برای چه کاری بیست تا اسلحه ماه پیش توی بندر پوهانگ تحویل گرفته و همون اطراف انبارشون کرده؟ محض رضای خدا نمیخوای بگی که اونا تفنگ آپ پاش بودن کیم تاعه وون؟!»
نفس تاعه وون توی سینهاش گره خورد و رنگش که رو به زردی میرفت دستش رو برای همه رو میکرد.
پوزخند جیمین با دیدن میمیک صورت مرد مقابلش عمق گرفت، دستهاش رو حائل بدنش کرد و با نادیده گرفتن نگاه چندش یکی از بادیگاردهای تاعه وون که موهای آبی رنگ داشت و از لحظه ورود جیمین رو برانداز میکرد گفت:«چیشد؟ فکر کردی منم مثل تایلر یه احمق به تمام معنام که نمیدونم پشت پرده داری چه غلطی میکنی؟» مرد به حالت قبل روی صندلی نشست و نگاه خاموشش رو به جیمین دوخت که ادامه داد:«تو هنوز منو خوب نمیشناسی کیم! از ریز به ریز توطئهای که داری علیه تایلر میچینی باخبرم... علاوه بر اون... همسر زیبات میدونه که به جای کلاس ویولون، هفتهای سه بار سر از خونهای توی محله بوگیانگ در میاری؟» کمی به تاعه وون نزدیکتر شد:«و میدونی اگه یهو ینفر به گوش تایلر برسونه داری پشتش چیکار میکنی اونوقت آرزو میکنی همون دفعه اول که از توطئهات باخبر شد کشته بودت؟ حالا دیگه نمیخوام به قضیه دوتا شدن شلوارت و عواقب با خبر شدن زنت اشاره کنم مرد!»
فک تاعه وون منقبض شد و عرق سرد از تیره کمرش راه گرفت. از بین دندونهای بهم فشرده رو به جیمین غرید:«خفه شو پارک... تو هیچی نیستی... هیچ غلطی نمیتونی بکنی... همین الان اگه اراده کنم تو و افرادت و میتونم همینجا چال کنم بدون اینکه کسی بفهمه»
قهقهه جیمین به هوا رفت و با انگشت اشاره اشک فرضی گوشه چشمش رو پاک کرد. ناگهان ساکت شد، نگاه تیره و ترسناکش رو به تاعه وون داد و مشت محکمش رو محکم روی میز کوبید که قسمتی از شیشه مشکی رنگ به هزار تیکه تبدیل شد و صدای بدی توی فضای اتاق پیچید. همه به سکوت مرگباری فرورفته بودن و کسی حتی جرعت پلک زدن نداشت. جونگکوک اما نگاه نگرانش رو از مشت جیمین جدا نمیکرد که دراثر شکسته شدن شیشه زخمهایی روی اون خودنمایی میکردن. دستش رو زیر میز مشت کرد تا روی صورت مبهوت تاعه وون فرود نیاره و پای راستش لرزش عصبی گرفت.
جیمین اما انگشت اشارهاش رو به سمت مرد گرفت و با مردمکهایی که از حد معمول گشادتر شده بودن با غیض گفت:«الان چه گوهی خوردی؟ فکر کردی با کی طرفی؟ هوم؟ .... یه بچه پولدار که نهایت خلافش دور زدن مالیاته؟» هیچ جوابی از سمت مرد داده نشد، فقط خاموش و بیحرکت توی چشمهای رعبانگیز جیمین خیره بود. دست جیمین برای بار دوم روی میز فرود اومد و با فریادش همه تکون شدیدی خوردن:«با توعم مردک چرا لال مونی گرفتی؟ با چه جرعتی من و افرادم و تهدید کردی؟ نشنیدم جواب سوالمو بدی؟ هان؟ میدونی با کی طرفی؟» جلوتر رفت و محکم چونه تاعه وون رو توی دست گرفت و ادامه داد:«یالا جواب منو بده تا زبونت و نبریدن و ندادم سگ بخوره!!.... پرسیدم میدونی با کی طرفی؟»
مرد از فشاری که دست قدرتمند جیمین به فکش وارد میکرد هرلحظه احتمال شکستنش رو میداد پس با صدایی که سعی داشت لرزشش رو کنترل کنه جواب داد:«پـ....پارک جیمین»
جیمین فشار دستش رو بیشتر کرد:«چی؟ بلند تر بگو... صدات و نشنیدم...»
تاعه وون که به مرز گریه کردن رسیده بود بغض سنگین گلوش رو قورت داد و بلند تر گفت:«پارک جیمینننن... لرد... دست از سرم بردار چی میخوای ازم لعنتی؟»
جیمین به شدت فک مرد رو رها کرد که صورتش به سمت مخالف خم شد و بازدم سنگینش رو بیرون فرستاد. دستش رو روی یقه کت تاعه وون کشید:«آهان... حالا آدم شدی... باید از اول با هدف شنیدن و فکر کردن به اینجا میومدی اما تو چرت و پرت گفتن و انتخاب کردی... اوه مرد من رابطم با آدمایی که قبل از فکر کردن دهن گشادشون و باز میکنن زیاد خوب نیست... پس بهتره اینو به عنوان یه هشدار درنظر بگیری...»
معاون مین کمی توی جاش جا به جا شد:«لرد... لطفا پیشنهادتون رو دوباره تکرار کنین... فکر میکنم تاعه وون شی درخواست دارن که دوباره اون پیشنهاد رو بشنون...»
تاعه وون نگاه نچندان دوستانهای به مین یونگی انداخت و با چشمهاش برای اون خط نشون کشید که چیزی جز پوزخند تحقیر آمیز یونگی نسیب نگاه خشمگینش نشد.
جیمین به سمت بادیگارد هیز تاعه وون چرخید که حالا به اون چشمک میزد و خونش رو به جوش میاورد. باید وسوسه نشوندن گلولهای وسط کله آبیش رو سرکوب میکرد؟! اونها واقعا نمیدونستن که با کی طرفن؟!
بیتوجه قدم برداشت و میز رو دور زد. کنار صندلی معاون مین متوقف شد:«من حرفامو دوبار تکرار نمیکنم معاون... آدما باید قدر فرصتهاشون رو بدونن... درسته کیم تاعه وون؟» جونگکوک که سرش به سمت جیمین چرخیده بود، هیچ صدایی از اطراف نمیشنید. نگاهش فقط دنبال دستی که زخمی شده بود دو دو میزد و آرزو میکرد که ای کاش هیچکس توی این اتاق وجود نداشت تا به سمت پسر میرفت و جای زخم هاش رو بوسه میزد.
«من... من باید چیکار کنم؟ میخوای که به تایلر حمله کنم؟»
«ناراحتم میکنی کیم! درست به حرفام گوش نمیدی... من از همکاری حرف زدم... یه کار مشترک... من کسی و نمیخوام تا مسئولیتم و بندازم گردنش! فقط کسی و لازم دارم که انگیزه داشته باشه برای هدفی که منم دارم... من قدرت کمی ندارم اما تایلر هم سوژه ضعیفی نیست. نه تو میتونی تنهایی از پسش بربیای نه من... پس بهتره این قدرت و بواسطه یه هدف مشترک یکی کنیم تا احتمال موفقیت و بالا ببریم!»
«و بعدش؟» تاعه وون پرسید و دستی بین موهاش کشید.
«بعدش؟ خب من چشمی به جایگاه تایلر ندارم... مال خودت... من فقط لازم دارم که اون بمیره تا این اوضاع فاکی که درست کرده تموم بشه همین... پس مردنش هم به نفع منه هم تو»
«چه تضمینی وجود داره که بعد از کشتن تایلر نخوای منو دور بزنی؟!»
مین یونگی مردونه خندید و پیش دستی کرد:«فکر نمیکردم آدم کم هوشی باشی تاعه وون!! جایگاه تایلر اونقدر پر سود و وسوسه کننده نیست که لرد حتی نیم نگاهی بهش داشته باشه!! لرد الان جایگاه پارک جیک رو داره و موقعیت تایلر حتی یک دهم اون هم نیست!»
تاعه وون عمیقا به فکر فرورفت و جیمین دستش رو توی جیب کتش مشت کرد و سعی کرد لرزشی که از تنشهای پیش اومده داشت بهش غلبه میکرد رو کنترل کنه. دلش عمیقا رفتن از این اتاق رو میخواست. اون لحظه حتی به پروانه کوچیک و سفیدی که بعد از چرخیدن اطراف لامپ پرواز کرد و از فضای خفقان آور اتاق بیرون رفت حسادت کرد. هیچوقت به این حجم از تنش عادت نمیکرد و نمیتونست تسکینی براش پیدا کنه و همیشه این فشارهای عصبی بیشتر از توقعش ظاهر میشدن. شاید آدم از تنها چیزی که توی خودش خبر نداره همینه که پس کی قراره عادت کنه به مسائلی که بیشتر از حد توان قلب کوچیکش ظاهر میشن. اما هربار این زخمها فروکش میکردن و اون آماده میشد برای مقاومت دیگری...
نیم نگاهی به جونگکوک انداخت که خیرهاش بود. انگار نگرانی از چشمهاش چکه میرد و روی زمین راه میگرفت. از پای جیمین بالا میومد و روی بدنش میخزید تا به قلبش برسه و اونجا آروم بگیره.
با چشمهاش روح جیمین رو نوازش میکرد و انگار میفهمید که کوه محکم مقابلش هر لحظه آماده فروپاشیه.
جیمین بیحوصله نگاه به تاعه وون داد:«بیست و چهار ساعت فرصت داری که خبر بدی پیشنهادم رو میپذیری یا نه... اگه مثبت بود که به معاون مین اعلام میکنی و میریم برای قدم بعدی، اگه منفی بود که خب... نمیتونم بهت قول بدم که میتونم رازاتو نگه دارم یا نه...»
«این که حق انتخاب نیست... پس چرا فرصت میدی که فکر کنم!»
«این فرصتی برای فکر کردن نیست... همه میتونن توی زندگیشون احمق باشن و میخوام این فرصت و دراختیارت بزارم کیم تاعه وون»
و بعد با تکون دادن سر رو به معاون مین و جونگکوک اعلام رفتن کرد. هر دو از جا بلند شدن و دو طرف جیمین به سمت خروجی حرکت کردن.
تایلر در حال بلند شدن از صندلی بود که با چرخش ناگهانی جیمین و شلیک پی در پی چند گلوله روی زمین افتاد و وحشتزده به یکی از بادیگاردهاش که روی زمین افتاده بود و خون به سرعت از جای شلیکهای روی بدنش بیرون میزد و مایع قرمز رنگ بین موهای آبیش راه گرفته بود، چشم دوخت.
باقی بادیگاردها اسلحههاشون رو به سمت جیمین هدف گرفته بودن و متقابلا بادیگاردهای جیمین هم آماده شلیک به اونها بودن.
جیمین با لبخند شیطانی اسلحهاش رو به جای قبلش برگردوند و زیر نگاه مبهوت جونگکوک و مین یونگی رو به تاعه وون گفت:«بهتره قبل از هر ملاقات دیگهای که احتمالا داشته باشیم بادیگاردهای احمقت رو تفهیم کنی که قراره با چه کسی رو به رو بشن تا دیک لعنتیشون رو کنترل کنن .... وگرنه درصورت تکرار ماجرا بلایی سرشون میارم که مردن با گلوله آرزوشون باشه کیم!»
تاعه وون با مکث و نفسی که به شمارش افتاده بود دستش رو بالا گرفت و بادیگاردهاش اسلحههاشون رو پایین آوردن و صاف ایستادن. جیمین چشمکی به مرد زد و خونسرد و با اعتماد بهنفس جلوتر از همه خارج شد.
مسیر خاکی با محافظت کامل بادیگاردها و توی سکوت طی شد. با رسیدن به ماشین ها مین یونگی با درک شرایط پیش اومده و آگاهی از حالتهای جیمین قدمی عقبتر ایستاد و گفت:«من با چانیول برمیگردم، بهتره شما دوتا باهم برگردین و قبلش صحبت کنین... یکی از ماشین هارو میزارم که از دور محافظت کنه... پس اگه خواستین دیرتر برگردین، نگران نباشین...» و منتظر جوابی از سمت اونها نموند.
سوییچ ماشین رو به جونگکوک داد و با قدمهای بلند از اونها دور شد.
KAMU SEDANG MEMBACA
Antidote (2)
Fiksi Penggemarفصل دوم🥀 خلاصه: جونگ کوک برای هدیه کردن زهرِ انتقام با جامی از لبخند و تظاهر جنگید، و درنهایت فهمید با خودش جنگیده و چیزی که باخت قلبش بود. اون برای انتقام قلب جیمین رو هدف گرفته بود غافل از اینکه گلوله جایی درست وسط قلب خودش میشینه. زمان آپ: شنبه...