part 47🥀

382 85 48
                                    

«بندازینشون کنار بقیه بادیگارداش» تایلر گفت و نگاه تیزش رو به جیمن داد:«اعتراف میکنم که آدم باهوشی هستی، اما به همون اندازه من آدم محتاطی هستم... و خب انگار فکر میکردی که یه برگ برنده داری و این بازی رو میبری... اما همه چیز اونطور که ما انتظار داریم پیش نمیره...» درحالی که چاقوش رو توی دستش تکون میداد، به سمت چانیول رفت و پشت سرش ایستاد.
دستهاش رو روی شونه‌های پسر گذاشت که تنش میلرزید. خودش رو به جلو خم کرد و سرش رو کنار سر چانیول قرار داد:«تو به پسر من شلیک کردی آره؟»
لب‌هاش رو به گوش چانیول نزدیک کرد:«چطور تونستی جونش رو بگیری درحالی که اون زیباترین چشم‌ها رو داشت؟» قطره اشکی از چشم‌های از حدقه بیرون زده تایلر پایین ریخت و ادامه داد:«اون سرمایه زندگی من بود لعنتی... نباید اینکارو باهاش میکردی...» و بعد با فکی که قفل شده بود و پره‌های بینی که از عصبانیت تکون میخوردن طی یک حرکت آنی با یک دست چونه پسر رو بالا گرفت و با دست دیگه‌اش چاقو رو روی شاهرگش کشید.
چانیول درحالی که خر خر میکرد و خون به‌سرعت از شاهرگ بریده شده‌اش بیرون میریخت روی زمین افتاد و غرق خون شد.
همه مات و مبهوت به جسم در حال جون دادن پسر خیره بودن و هیچکس قدرت پلک زدن نداشت. آخرین ذره‌های حیات پسر از شکاف گردنش بیرون ریخت و درست مرکز دایره قرمز رنگی که از خون خودش درست شده بود آروم گرفت.
قطره‌های اشک از چشم‌های گرد شده از تعجب جیمین بیرون میریختن و از بین لب‌های نیمه بازش فقط کلمات ناکاملی خارج میشدن. صحنه مقابلش ورای تصوراتش بود و دیدن چانیول که همیشه وفادارترین فرد به اون بود و صادقانه ازش حمایت میکرد باعث میشد که آرزو کنه درست در همون لحظه بیناییش رو از دست بده.
با صدای تایلر که دستمالی به چاقوی خونیش میکشید، نگاهش به مرد کشیده شد:«خب پارک جیمین قرار بود اول خودت و بکشم اما مثل اینکه برنامه عوض شد... ترجیح دادم اول این حرومزاده رو بکشم که به پسرم شلیک کرد... پس احتمالا خودت آخرین نفر باشی تا با دیدن این صحنه‌ها چشم‌هات خونریزی کنن و بعد به اون دنیا بری...»
یونگی بی‌صدا اشک میریخت و جونگ‌کوک با نگرانی جیمین رو نگاه میکرد که یقین داشت برای ابد این صحنه رو فراموش نخواهد کرد. نشونه‌های بهت کم کم از صورت جیمین ناپدید شدن و درحالی که ریزش اشک‌هاش شدت گرفته بودن فریادش توی انبار پیچید:«کثااافت چیکار کردیییی.... نباید میکشتیش حرووومزاده... من که بهت گفتم جای همه انتقامت و از من بگیر.... لعنتیییی....» و میون هق هق دردمندش به پهلو روی زمین افتاد و زمزمه سوزناکش نیش اشک رو به چشم‌های جونگ‌کوک زد:«چانیول... منو ببخش... نتونستم... نجاتت بدم... لعنت به من پسررر... لعنتتت...» و درنهایت بار گناهی که روی شونه‌هاش احساس میکرد اون رو از پا درمیاورد.
تایلر به یکی از بادیگاردهاش اشاره کرد تا شیشه رو از خون چانیول پر کنه. اون امشب اومده بود تا توی این انبار حمام خون راه بندازه و تا تک تک شیشه‌هارو پر نمیکرد آروم نمیگرفت.
سیگاری آتیش زد و نگاهش رو بین سه نفر باقی مونده چرخوند. جونگ‌کوک خودش رو کنار جیمین کشونده بود که حالا هق هق نمیکرد و فقط با چشم‌های به خون نشسته به جسم بی‌جون چانیول خیره بود. خواهش‌های جونگ‌کوک برای جواب گرفتن از جیمین بی‌فایده بود. پسر توی سکوت سردی فرورفته بود و توی ذهنش تایلر رو سلاخی میکرد. انگار که از دیوارهای انبار غم سرازیر میشد و درحال غرق کردن جیمین بود.
مرد فیلتر سیگارش رو روی زمین انداخت و با نوک کفشش اون رو خاموش کرد:«جئون رو ببندین به نیمکت» و به سرعت دونفر از بادیگارها به سمت جونگ‌کوک پا تند کردن. جیمین پلک بست و نفس سنگینی کشید. احساس میکرد ضربان قلبش رو به خاموشی ابدیِ و حتی توان تکون دادن زبونش رو نداشت.
جونگ‌کوک به نیمکت سیمانی که فاصله یک متری از دیوار داشت بسته شد و دست‌هاش با زنجیر به میله‌های آهنی محکم شدن. جیمین با خشم خیره حرکات تایلر رو نگاه میکرد که به جونگ‌کوک نزدیک میشد.
تمام توانش رو جمع کرد و از بین دندون‌های بهم فشرده با صدایی که دورگه شده بود غرید:«حتی فکرشم نکن که بهش آسیب بزنی تایلر... چون حتی اگه مرده باشم و جنازه‌ام رو آتیش زده باشی میام سراغت و کاری میکنم که حتی از پلک زدنت هم وحشت داشته باشی...»
تایلر به نشونه تفکری دستی به چونه‌اش کشید:«چه پیشنهاد خوبی پارک جیمین! میتونم از ریختن خونت توی شیشه صرفه نظر کنم و زنده زنده بسوزونمت... دیدن همچین صحنه‌ای روحمو تازه میکنه پسر...» و بعد دیوانه‌وار خندید، شبیه به شیطانی که هیچ بویی از انسانیت نبرده و قرار بود همه اونها رو قبل از کشتن شکنجه کنه.
پس نگاهش رو به سمت بادیگاردهاش چرخوند و با لبخندی که هنوز از روی لب‌هاش جمع نشده بود گفت:«یکیتون پارک جیمین و به ستون ببنده... چندتاتون هم هیزم بیارین آقایون، هوای انبار داره سرد میشه...» و بعد به جیمین نگاه کرد که جز خشم و نفرت چیزی از چشم‌هاش معلوم نمیشد.
جونگ‌کوک درحالی که سعی میکرد دست‌هاش رو آزاد کنه غرید:«چه غلطی داری میکنی کثافت... کاری باهاش نداشته باش... شروع همه چیز از من بود... بقیه رو ول کن برن...»
تایلر کلافه پوفی کشید:«سناریوی تکراری خودمو فدا میکنم برای بقیه... دست بردارین... اینهمه تدارک دیدم که از هر چهار نفرتون پذیرایی کنم آقایون»

Antidote (2)Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin