جونگکوک بعد از تمرین تیراندازی که مدتی پیش زیر نظر مین یونگی، با هدف شلیک به سیبلهای متصل به درختهای وسط باغ شروع کرده بود وارد خونه شد. از قبل این مهارت رو یاد گرفته بود اما برای محافظت از جیمین به چیزی بیشتر از کلاسهای آماتور نیاز داشت.
جیمین آب داخل لیوان رو یک نفس سرکشید تا آتیش درونش رو خاموش کنه. سردرد خفیفی احساس میکرد. پشت دستش رو روی پیشونی تبدارش کشید. نگاهش رو از جونگکوک که تفنگش رو روی میز رها میکرد گرفت و به لپتاپ مقابل رزالین داد که ماهرانه با انگشتهاش روی کیبورد ضرب میزد. باید به اطلاعات موبایل معاون اول تایلر دست پیدا میکرد تا محل انتخابی انبار کردن کوکائین رو پیدا کنه و بتونه براش برنامه ریزی دقیقی کنه. اینکار از طریق فرستادن پیامک جعلی به معاون کانگ انجام شده بود و رزالین منتظر ورود مرد به لینکی بود که میتونست از اون طریق به اطلاعاتش دسترسی پیدا کنه.
جونگکوک که با فاصله از اونها نشست و پرسید:«اگه فقط لینک و نادیده بگیره چی؟»
جیمین نگاهش رو به پسر داد:«خب احتمالش هست اما تحقیقات درمورد کانگ خسیس اینو نشون میدن که باوجود ثروت زیادی که داره توی تمام قرعهکشیهای لوازم خانگی شرکت میکنه تا برنده بشه و پولی بابتش نده، پس وارد شدنش به این لینک جعلی که برای ثبتنام توی یه قرعهکشی وسوسه کنندهاس، باتوجه به طمعش غیر ممکن نیست.»
جین نیشخندی زد:«با چیزی که الان دارم میبینم دیگه هیچوقت لینکهایی که برام ارسال میشن و باز نمیکنم»
جونگکوک توی جاش جابهجا شد:«هیونگ این لینکهای جعلی رو برای آدمایی میفرستن که اطلاعات مهمی دارن. فکر نمیکنم توی موبایلت تو جز چندتا فیلم مثبت هیجده چیزی پیدا بشه»
جین کوسن مبل رو سمت جونگکوک پرتاب کرد:«نه که خودت توی موبایلت فیلمای اکتشافات ناسا رو نگهمیداری مرتیکه»
جیمین از کل کل بین بچهها ریز خندید و نگاهش به رزالین افتاد که خیره حرکات جونگکوک رو دنبال میکرد. صداش رو صاف کرد و با اخم گفت:«چیشد؟ وارد لینک شد یا نه؟»
«نه لرد هنوز وارد نشده» و بعد با صدای دینگ مانندی که از لپ تاپش اومد همه توی جاشون خشک شدن و منتظر به رزالین چشم دوختن.
لبهای رژ زده دختر به لبخند شیطانی کش اومدن:«خب مثل اینکه موش توی تله افتاد...» و به سرعت شروع به وارد کردن یکسری عدد و رقم کرد. جیمین بازدم سنگینش رو بیرون فرستاد و از جا بلند شد تا چند قدمی راه بره.
مین یونگی از پلهها پایین اومد و با نگاهش دنبال تهیونگ گشت که پیداش نکرد. نگاهش به جیمین افتاد که مقابل پنجره ایستاده و به بیرون خیره بود:«چیشد بچهها؟ لینک و باز کرد؟» جیمین بدون چرخیدن به سمت مین یونگی جواب داد:«بله معاون... فعلا رزالین داره روش کار میکنه»
لیوانی برداشت و از تنگ بلوری که روی اپن بود برای خودش آب ریخت. سعی کرد کنجکاوی صداش رو کنترل کنه و بیتفاوت بنظر برسه:«کیم تهیونگ رو نمیبینم. رفته؟» لبخند محوی روی صورت بیحس جیمین که رو به پنجره بود نشست و همونطور که نگاهش قفل بود به کلاغی که روی درخت زمستونزده باغ از این شاخه به اون شاخه میپرید جواب داد:«برمیگرده معاون... نگران نباشین» و با احساس بالاتر رفتن دمای بدنش که اون رو بیحال میکرد راه به سمت اتاقش کشوند. حین بالا رفتن از پلهها گفت:«رزالین... اطلاعات و که بدست آوردی منو صدا بزن» و درمقابل چشمهای نگران جونگکوک قامت خستهاش از بین پلهها گم شد.
به پشت روی تخت دراز کشید و ملحفه سفید رنگ رو کناری انداخت. احساس گرمای بیش از اندازه میکرد و تحمل هیچ پوششی رو نداشت.
تقهای به در خورد و جونگکوک داخل شد. جیمین اما پلک روی هم گذاشته بود و برای فاصله دادن اونا از هم زیادی بیحال بنظر میرسید.
با احساس پایین رفتن تشک فهمید که جونگکوک کنارش نشسته. با دستی که روی پیشونیش نشست پلکهاش رو کمی از هم فاصله داد و نگاهش به مردمکهای نگران جونگکوک گره خورد:«پسره من تب داره؟» جیمین خاموش نگاهش کرد که جونگکوک با مکث از جا بلند شد و اتاق رو ترک کرد. بعد از دقایقی درحالی که سینی بدست داشت وارد شد. جای قبلیش نشست و دست داغ جیمین رو توی دستش گرفت. با انگشت شصت به نرمی پوست سفید پسر رو نوازش کرد و آروم صداش زد:«جیمین؟ عزیزم؟» پلکهای جیمین لرزیدن و چشم باز کرد.
«برات قرص آوردم، تبت و میاره پایین...» قرصی جدا کرد و با لیوان آب منتظر به پسر نگاه کرد تا توی جاش بشینه و بتونه قرص رو بخوره.
جیمین دستهاش رو حائل بدنش کرد و توی جاش نشست. دست جلو برد، قرص رو بین لبهای جیمین گذاشت و با گرفتن لیوان آب جلوی لبهای پسر بهش کمک کرد تا قرص رو بخوره.
دوباره دراز کشید که جونگکوک وارد حموم شد و با تشت کوچیکی که تا نصفه آب کرده بود برگشت. حین گرفتن شونه های جیمین و کمک به دوباره نشستنش گفت:«لباست و بیرون بیار که تبت بالاتر نره» و بلافاصله دوطرف دورس پسر رو گرفت و با بالا آوردنش اون رو از گردنش خارج کرد. پتویی روی پایین تنهاش انداخت.
دستمالی که با خودش آورده بود رو برداشت و توی آب ولرم فرو برد. آبش رو گرفت، به سمت صورت جیمین خم شد و به نرمی روی صورت رنگپریدهاش کشید.
اشتیاقش به بوسه زدن روی اجزای صورت الهه زیبایی مقابلش رو سرکوب کرد و دستمال رو روی دستهای پسر کشید. با صدای زمزمه گونه جیمین به خودش اومد:«داری لوسم میکنی کوک»
بوسهای روی دست جیمین گذاشت که لبهاش از داغی پوست ظریف پسر سوخت:«اگه تو برام لوس نشی پس کی بشه؟»
بیحال جواب داد:«من عادت کردم به اینکه خودمو درمان کنم و خشت به خشت بسازم... بدعادتم نکن... باز اگه تنهام بزاری کی قراره این ویرونه رو بسازه دوباره؟»
نگاه جونگکوک رنگ غم گرفت:«قرار نیست تنهات بزارم عزیزدلم، مگه ماهی بدون آب میتونه زندگی کنه که من بدون تو بتونم؟»
«اگه من تنهات گذاشتم چی؟»
«اونوقت میشی اولین تُنگ آبی که ماهی قرمز و کوچولوش و ترک کرده... بعد میدونی چیمیشه؟ ماهی تقلا میکنه تا باز بهش برسه چون حیاتش به اون تُنگِ آب وابسطهست اگه بهش رسید که زنده میمونه، نرسید هم که... همونجا جون میده و نفسش میبُره...»
جیمین توی جاش چرخید و دستهاش رو بغل گرفت. جونگکوک پتو رو روی اون بالاتر کشید. خیره به پسر گفت:«نیا نزدیکم اگه سرماخورده باشم تو هم مریض میشی»
دستش رو به حالت نوازش روی موهای نرم جیمین کشید. صورتش رو نزدیک برد. نوک بینیش رو بوسید و گفت:«اگه نتیجه نزدیک موندن به تو مرگ هم باشه من با آغوش باز میپذیرمش بیبی... سرماخوردگی که شوخیه»
جیمین توی عمقِ چشمهای ستاره بارون جونگکوک گم شد. اتصال این نگاه پرمعنی رو هیچ چیز نمیتونست بشکنه. انگار که ثانیهها به احترام عشقی که از کلمات جونگکوک سرازیر میشد ایستاده بودن و دنیا خلاصه شده بود توی فاصله چند سانتیمتر بین قلبهاشون که ریتم پر استرسِ شیرینی گرفته بودن.
دستش رو زیر پتو برد و روی شکم داغ جیمین کشید که بدنش لرزی گرفت. همونطور که خیره همدیگه بودن جیمین گفت:«با اون چشمات اینطوری نگام نکن» جونگکوک نوازش شکم پسر رو ادامه داد:«با کدوم چشما؟» «همین چشما»
با دست آزادش دستمال رو دوباره روی پیشونی جیمین کشید:«مال خودمی... دوست دارم نگات کنم... تا ابد باید جلوی چشمم باشی... من میمیرم واسه این چشمای قشنگت...»
از اینهمه محبتی که نسیب قلب بیجنبهاش میشد بغضش گرفت، دستش رو به حالت نوازش روی گونه جونگکوک کشید. یقین داشت که صدای تپشهای قلبش به گوش پسر میرسن و احتمال میداد که حالا قفسه سینهاش شکافته بشه و قلبش بیرون بیوفته. با صدای لرزونی گفت:«کوک؟»
پسر که متوجه بغض صداش شد سر جلو برد، بوسه خیسی روی گلوی جیمین گذاشت و بدون اینکه از صورتش فاصله بگیره جواب داد:«اینطوری بغض میکنی نمیگی دیوونه میشم؟ نکن اینطوری... تو بغض میکنی انگار یکی گلوی منو فشار میده... تو اشک بریزی شیشه عمر من ترک برمیداره... بخند برام که قلبم تپیدن و یادش نره ماهِ من...»
لایه نازک اشک که روی چشمهای جیمین پرده انداخته بود قصد فرو ریختن داشت اما به زحمت بغضش رو قورت داد که گلوش زخم برداشت. لبخند بیجونی زد و دستش رو توی موهای جونگکوک سُر داد. نگاهش رو روی تک تک اعضای صورت پسر چرخوند و دوباره به چشمهاش رسید. چشمهایی که دریچه روحش بودن و درونش رو فریاد میزدن:«یکم دیگه ادامه بدی میبوسمت» گفت و دست داغش رو تا گردن پسر کشید.
جونگکوک سرش رو جلوتر برد، نزدیک به لبهای جیمین متوقف شد و جواب داد:«منو با چی تهدید میکنی؟ چیزی که خودم تشنهترم بهش؟ منو ببوس پسره من... یجوری که انگار قراره ده ثانیه دیگه برای ابد سقوط کنیم» و جیمین بیطاقت سرش رو بالا گرفت و لبهاش رو روی لبهای پسر کوبید. قطره اشکی از گوشه چشم هردو راه گرفت و روی گونههاشون خزید اما بوسهاشون از تب و تاب نیوفتاد. لبهاشون روی هم میلغزیدن و زبونهاشون به کمک اومده بودن. جونگکوک زبون جیمین رو میک عمیقی زد که آه خفهای از گلوی جیمین بالا اومد. جیمین لب بالای جونگکوک رو شکار کرد و زبونش رو روی اون کشید. هردو بیطاقت همدیگه رو میبوسیدن و صدای بوسههاشون توی اتاق پیچیده بود.
ŞİMDİ OKUDUĞUN
Antidote (2)
Hayran Kurguفصل دوم🥀 خلاصه: جونگ کوک برای هدیه کردن زهرِ انتقام با جامی از لبخند و تظاهر جنگید، و درنهایت فهمید با خودش جنگیده و چیزی که باخت قلبش بود. اون برای انتقام قلب جیمین رو هدف گرفته بود غافل از اینکه گلوله جایی درست وسط قلب خودش میشینه. زمان آپ: شنبه...