تهیونگ از جاش بلند شد. به سمت جیمین رفت و جلوی پاش روی زانوهاش نشست. دستهای یخزده جیمین که لرزش کمی هم داشتن رو توی دستاش گرفت و گفت:«ما از هیچ چیز خبر نداشتیم جیمین. گفتم که برگشتن جونگهیون، همدستیش با تمین و دنبال انتقام بودنش تنها چیزی بود که میدونستیم. من جونگکوک و سالهاست که میشناسم، باهمدیگه بزرگ شدیم اما حتی فکرشم نمیکردم که احساسش به تو فقط یه بازی بوده باشه! چشمهاش وقتی بهت خیره میشد برق میزدن تاحالا اون رو اینطور ندیده بودم و حتی فکرشم نمیکردیم که شروع این بازی احمقانه با جونگکوک بوده. پس وقتی اون پیام رو از شماره جونگکوک دیدم احساس کردم اگه جونگهیون بیاد سراغت ممکنه نتونم ازت مراقبت کنم و این منو به مرز جنون میرسوند. پس بهش پیام دادم که خونه منی و بیاد تا فکرامون رو روی هم بریزیم....» نگاهش رو به چشمهای ترسیده جیمین دوخت که دمای بدنش به شدت پایین بود و تمام اون صحنههای زجر آور از جلوی چشماش میگذشتن. جیمین پلک روی هم گذاشت و تصویر زنگی که زده شد، دری که باز شد و جونگهیونی که با عقب زدن تهیونگ حین گفتن:«ممنون که خبر دادی اینجاست» به زور داخل شد، پشت پلکهاش به تصویر کشیده میشد انگار که همین الان درحال اتفاق افتادن بود...
درست به یاد میآورد که مات و مبهوت به سختی روی پاهای دردناکش ایستاد. کمری که از شدت ضربههایی که خورده بود رو سعی کرد صاف نگهداره اما فکری که مثل خوره از جمله جونگهیون موقع وارد شدن به جونش افتاده بود دوباره کمرش رو خم میکرد...
نگاه ناباوری به تهیونگ انداخت که سعی میکرد جونگهیون رو بیرون کنه اما مرد بدون اینکه تکون بخوره ایستاده بود و با پوزخند زهردارش به جیمین نگاه میکرد. سکوت کرده بود اما انگار میگفت:«دیدی آخرین پناهت هم ویرانه از آب در اومد؟»
لرزی به بدن جیمین افتاده بود و نفسهای عمیق میکشید انگار که اکسیژن خونه تهیونگ برای زنده موندنش کافی نبود.
قدمی به عقب برداشت که نگاه جونگهیون و تهیونگ بهش کشیده شد. بغض کرده بود و لبهاش به شدت میلرزیدن. وقتی که جونگهیون اومده بود سراغش تا بازهم شکنجهاش کنه و حین این کار ازش فیلم بگیره تا برای پدرش بفرسته نگاهش به در باز افتاده بود و وقتی جونگهیون بهش نزدیک شد با ضربهای که بین پاهاش زد فرار کرد و خودش رو به بیرون از ساختمان مخروبه رسوند که انگار جیمین توی اتاقک نگهبانی اسیر بود. به سختی فرار کرده بود و خودش رو خونه تهیونگ رسونده بود تا اونجا پناه بگیره اما دیدن خیانت تهیونگ ضربه آخر بود و حسی شبیه به سقوط از ارتفاع داشت...
تمام آدمها فقط نابودش کرده بودن و به این فکر میکرد که مگر آزارش به چه کسی رسیده بود؟!
توانش رو برای ایستادن از دست داد و روی زمین افتاد که لحظه آخر فقط تونست دستهاش رو حائل بدن دردناکش کنه...
شمارِ نفسهاش به انتها رسیده بودن، به خاک افتاده بود با جسدی که دفن نشده بود و مراسم تدفینی نداشت... برقی از میون اشکهاش دیده میشد که بیصدا روی گونههای کبودش میریختن.
تنش سوخته و روحش نگران پیدا نکردن راه برگشت بود اما هیچ بوی خاکستر نمیاومد....
باید چه کسی رو مقصر اینهمه رنج و غم میدونست؟!
جونگهیون خودش رو از تهیونگ جدا کرد و به جیمین رسوند. بیرحمانه دست قویش رو دور بازوی جیمین گره زد و با یک حرکت اون رو از زمین جدا کرد. جیمین تقلا نمیکرد و فقط سکوت کرده بود. تهیونگ تلاش میکرد که جیمین رو از دست جونگهیون آزاد کنه اما در آخر نگاهش به نگاه یخ زده و پر از حرف جیمین افتاد. چیزی درونش شکست و خون توی رگهاش یخ زد. وا رفته ایستاد و نگاهش به جونگهیونی کشیده شد که جسم نحیف جیمین رو میکشید و زیر لب فوحش میداد....
YOU ARE READING
Antidote (2)
Fanfictionفصل دوم🥀 خلاصه: جونگ کوک برای هدیه کردن زهرِ انتقام با جامی از لبخند و تظاهر جنگید، و درنهایت فهمید با خودش جنگیده و چیزی که باخت قلبش بود. اون برای انتقام قلب جیمین رو هدف گرفته بود غافل از اینکه گلوله جایی درست وسط قلب خودش میشینه. زمان آپ: شنبه...