انگار توی خواب راه می رفت. رایمون دستش را با ملایمت کشید و به جمع زوج هایی که مشغول رقص دونفره بودند پیوستند.
تیهو احساس معذب بودن می کرد. تا به حال با هیچ پسری نرقصیده بود، دوستانی داشت دختر، پسر اما دوست پسری مخصوصی که با هم به مهمانی بروند یا بسیار صمیمی باشند نداشت. همیشه فاصله اش را حفظ میکرد ، زیرا به هیچ پسری نمی توانست کاملا اطمینان کند ، پدرش را به یاد می آورد و خیانت های مکررش و بنابراین ترجیح میداد دور از ماجراهای عشقی که به دلشکستگی بسیار منجر میشوند بماند.
به چهره ی مصمم رایمون نگاه کرد ، موهایش کوتاه بودند و زیر نور پردازی جشن، برنزی به نظر می رسیدند. ته ریشش همرنگ موهایش بود و از نظر اکثر دخترها خوش تیپ بود.
رایمون لبخند زد، تیهو گیج شده گفته بود: رقص من به اندازه مرال خوب نیست
رایمون گفته بود: اجازه بده من هدایتت می کنم .
خودش را به دستان رایمون سپرد اما حس خوبی نداشت . بدون شک فرجاد و نسرین زوج اصلی و ستاره های جشن بودند و بعد از انها خسرو و زیبا که حالا مست تر هم بود.
رایمون حلقه ی دستش را پشت کمر تیهو محکمتر کرد .اما تیهو میخواست زودتر از شرش خلاص شود .
با خودش گفت دوازده سال بزرگتر از منه ، دیگه توی شکار دخترا ماهر شده ، مثل پدرم
درست فکر می کرد، حرکات و رفتار رایمون همه حساب شده بود.
رایمون خیلی نرم بدنش را با موزیک ملایم حرکت می داد و تیهو را هم وادار میکرد همراهیش کند.
رایمون گفت : در مورد مادرت شنیدم ، متاسفم
انگار یک میخ داغ درون گلوی نازک تیهو فرو رفت.مرگ مادرش نقطه ضعفش بود .
رایمون ادامه داد: منم پدر و مادرم رو چند سال پیش توی زلزله از دست دادم می دونم خیلی سخته.
تیهو سر تکان داد. رایمون نزدیکتر شد کنار گوشش زمزمه کرد : تو فوق العاده ای اگه مادرت بود بهت افتخار می کرد
تیهو ناخودآگاه سرخ شد و حرفی نزد . رایمون فاصله نگرفت ،نفس های گرمش به گوش و کنار گردن تیهو میخورد.
رایمون ادامه داد: خوبه که فامیل شدیم می تونیم بیشتر با هم در ارتباط باشیم
تیهو ارتباط بیشتر را نمیخواست. او نمیخواست مثل یک کبک شکار این گرگ راه بلد شود.
اما میتوانست با او بازی کند، به صورت رایمون در نزدیک صورتش نگاه کرد.
تیهو لبخند زد ، جزو معدود لحظاتی بود که در جشن لبخند می زد و این لبخند صورتش را زیباتر کرده بود. رایمون لنگه ابرویش را بالا انداخت فکر کرد چقدر تاثیر گذار بوده بالاخره توجه دختر بزرگ فرجاد را به خودش جلب کرده بود. نگاهشان در هم گره خورد.
اهنگ تمام شده بود و زوج ها پراکنده شده بودند ، این بار تیهو به نرمی دست رایمون را کشید و او را به گوشه ای از باغ برد که بار آنجا بود. با لبخند فریب کارانه ای گفت : چرا از خودتون پذیرایی نمی کنین.
رایمون از این نرمش ناگهانی تیهو جا خورد ولی به روی خودش نیاورد ، به بارمن نوشیدنی مورد علاقه اش را سفارش داد و روی صندلی کنار تیهو نشست.
دستش را به ظاهر غیرعمد پشت صندلی تیهو گذاشت و گفت : دانشجویی؟
تیهو پایش را روی پای دیگر انداخت ، ساق پای کشیده و خوش فرمش حالا جلوی چشم رایمون بود.
جواب داد: اره
رایمون گفت : مثل من، البته من درسم رو به خاطر فوت بابا و مامان ول کردم و برگشتم
تیهو لبخند زد و خودش را مشتاق صحبت نشان داد و گفت : الان شغلتون چیه
رایمون : توی اموزشگاه موسیقی گیتار و پیانو تدریس می کنم.
تیهو با خودش گفت که اینطور ، حتما به دخترها !اما گفت : چه خوب ،صدای ویلونتون هم امشب خیلی طرفدار پیدا کرده بود.
رایمون گفت : پس موسیقی دوست داری ، ساز مورد علاقه ات چیه؟
تیهو گفت : ساز مخالف.
رایمون خندید و گفت : من جدی پرسیدم
تیهو به بار اشاره کرد و گفت آماده شد .
رایمون لیوان نوشیدنی را برداشت و به حالت تعارف به طرف تیهو گرفت: امتحان کن خوشت میاد
تیهو لبخند زد و گفت : نه ترجیح میدم توی عروسی بابام هوشیار باشم
رایمون شانه بالا انداخت و نوشیدنی اش را چشید ، تیهو حدس زد :"مثل خواهرش نسرین برای پول بابا دندون تیز کرده . "
الکل کم کم داشت روی رایمون اثر می کرد ، حلقه ی دستش را تنگ تر کرد و نگاهش را به چشم های سیاه تیهو دوخت و گفت :
کسی توی زندگیته؟
تیهو گفت: منظورت دوست پسره؟
فعل را به صورت مفرد به کار برد ،رایمون دیگر شما نبود ؛
رایمون : اوهوم
تیهو با ناز خندید و گفت: به بابا نمیگی ؟
رایمون دست راستش رابالا گرفت و گفت : می تونی روی راز نگهداری من حساب کنی
تیهو: یه نفر بود اما دیگه نیست
رایمون: چرا نیست؟
تیهو: نتونستم با رفتاراش کنار بیام ، تنهایی بهتر از بودن باهاش بود.
رایمون گفت : عجب پسر خری بوده
تیهو خندید و گفت : چطور؟
رایمون : تو رو از دست داده
لحظاتی قلب تیهو محکم تر کوبید اما تیهو نفس عمیقی کشید.
تیهو گفت : خودت چی؟
رایمون چشم هایش را چرخاند و گفت : نوچ
تیهو: هیچکی؟ ولی انگار دخترا بهت توجه می کنن
رایمون گفت :آره اما هرکسی به دلم نمی شینه، هیچ کدوم برام جدی نبوده
تیهو زیر لب گفت مستر تک پر!
رایمون باز از نوشیدنی اش خورد و گفت : معیارت چیه اگه بخوای با یکی باشی ؟
تیهو: چه معیاری؟
رایمون: مثلا سن و سال طرف؟
تیهو توی ذهنش صد امتیاز به خودش داد وبا خود گفت ای رایمون ابله
تیهو به چشم های منتظر رایمون نگاه کرد و گفت: نمی دونم بستگی داره
رایمون : به چی ؟
تیهو: به طرف که کی باشه
رایمون یقه ی پیراهنش را صاف کرد . بعد گفت : دختر عاقلی هستی
تیهو با خودش گفت بیشتر ازتو !
رایمون گفت : من ازت خوشم اومده میخوام بیشتر باهات آشنا بشم
تیهو چشم هایش را تنگ کرد و خودش را گیج نشان داد و گفت : نمی دونم باید فکر کنم
رایمون متعجب گفت : فکر کنی؟
تیهو شانه ای بالا انداخت و گفت : واسه من شرایط طوری نیست که بتونم بی گدار به آب بزنم
رایمون گفت : شنیدم از پدرت جدا زندگی می کنی
تیهو : من خوابگاهم
رایمون گفت : پدرت مشکلی نداره؟
تیهو: نه اون به من اهمیتی نمیده
رایمون واقعا تعجب کرده بود: ولی تو دخترشی
تیهو بی قید شانه ای بالا انداخت و گفت :
اون پدر مسئولیت پذیر و دختر دردونه ای که تو فکرت هست من و بابام نیستیم . اون حتی کوچکترین مخارج زندگی منو تحت کنترل داره و یه قرون اضافه تر برام خرج نمی کنه
رایمون : فرجاد و خساست؟؟ باور نمی کنم
تیهو: میتونی باور نکنی فرجاد بریز و بپاشش برای خودشه ، من براش فقط یه نون خور اضافه ام .
رایمون به چشم های تیهو که ناخوداگاه اشک در انها حلقه زده بود نگاه کرد ، باورش سخت بود که فرجاد برای بچه هایش ارزشی قائل نباشد .
YOU ARE READING
Last Winter
Romanceسرنوشت جوری پیش رفته بود که در یک زمان با مردی ازدواج کرده و عاشق مرد دیگری شده بود. داستان زندگی یک دختر ایرانی که به مادری ناخواسته ، عشق و خیانت می انجامد...