تیهو تجربه ی بچه داری نداشت، حس می کرد یک کار اجباری است،بعد از دادن داروهای نیکان و تماس با پدر و توضیحات لازم با خستگی به یک حمام گرم فکر کرد.
نیکان هم به حمام احتیاج داشت ،به اتاق مخصوص نیکان رفت، فرجاد و نسرین سیسمونی کاملی برای نوزاد خریده بودند واتاق را آبی با ابرهای سفید رنگ کرده بودند. کمدهای کودک اتاق پر از عروسک و اسباب بازی بود و با باز کردن کمد ست لباس های مختلف و رنگارنگ اما بی استفاده ی نیکان را دید.
وان کوچک حمام نوزاد وشامپو و صابون بچه را دید، همه چیز کامل بود.
یاد کودکی خودش در روستا افتاد، اهی کشید، وان کوچک و لوازم حمام بچه را برداشت و حمام شیک و بزرگ خانه برد، سرویس بهداشتی اتاق خودش کوچک و فقط شامل یک دوش، توالت و سینک برای دست شستن بود، جای مناسبی برای حمام نیکان نداشت .
با باز کردن در حمام از شگفتی دهانش باز ماند، حمام چراغ ها و شیرابهای طلایی داشت با وان زیبا و بزرگی که کنارش با کاشی های کوچک رنگی تزیین شده بود، بقیه دیوارها هم شامل طیف رنگ خاکستری تیره و روشن و نقش و نگار عجیب و جالب بود ، کنار وان یک فرش کوچک خاکستری پهن بود و چند عدد شمع که خاموش بودند. تیهو شوفاژ را روشن کرد وان کوچک نیکان را گذاشت تا پر شود و بعد رفت تا نیکان را بیاورد، توی راهرو به رایمون برخورد، این مرد چرا همه اش سر راه او سبز می شد؟
بلوز مشکی و شلوار جذب نخودی رنگ پوشیده بود ،ته ریش هم هنوز داشت و تیهو با حرص فکر کرد همیشه انگار مرتبه، برعکس خودش که آستین های پیراهن بنفشش را بالا زده و هنوز شلوار جینی که با آن به بیمارستان رفته بود را به پا داشت.
رایمون پرسشگرانه گفت:
- کجا میری؟
تیهو- میخوام نیکان رو ببرم حمام
رایمون گفت :
- منم میام
تیهو با تعجب نگاهش کرد که رایمون با شیطنت جمله را کامل کرد:
- کمکت
تیهو دست به کمر زد و گفت :
- برو نیکان رو بیار منم میرم حوله و لباساش رو بیارم
نیکان عقبگرد کرد ، تیهو لباسهای کوچک و بامزه ی نیکان را با یک حوله ی نرم سفید داخل سبدی گذاشت و به حمام برد چند لحظه بعد رایمون در حالی که قربان صدقه ی نیکان کوچک می رفت از راه رسید، نیکان تقریبا در اواخر دو ماهگی بود سر را مختصری بلند می کرد و می توانست اجسام متحرک را با چشم ، 180 درجه تعقیب کند، با شنیدن صدای اب هوشیار شده بود، تیهو دستش را درون وان کوچک بچه گذاشت تا دما را چک کند،با دیدن دست رایمون درون اب کنار دست خودش متعجب برگشت رایمون با بی خیالی گفت:
- خوبه زیاد داغ نیست
تیهو دستش را از آب بیرون کشید و نیکان را در آغوش گرفت تا لباس های کوچکش را در بیاورد، وقتی نوزاد را درون آب گذاشت ،نیکان به گریه افتاد، تیهو گفت : هیشششش ، آروم چیزی نیست ...
رایمون شامپوی بچه را برداشت و تقریبا یک سوم بطری شامپو را روی لیف پارچه ای نرمی خالی کرد، و آرام آرام دست و پای بچه را شست ، بعد به تیهو گفت :
- بلندش کن
تیهو سعی کرد اما دست پس کشید و با ترس گفت:
خیلی لیزه، میترسم بیفته
رایمون گفت:
-باشه برو کنار
با ملایمت زیر بغل نیکان را گرفت و بچه را بلند و کرد و گفت :
- چرا وایسادی بشورش دیگه!
تیهو لیف را برداشت و حرکات رایمون را تکرار کرد، یکجورهایی خوشش آمده بود، شستن بچه دوست داشتنی بود، رایمون دوش سیار را روی نیکان گرفت تا کف ها پاک شوند و بعد گفت:
- حوله رو بیار
تیهو دستپاچه حوله را برداشت و دور نیکان پیچید ، به همراه رایمون به اتاق رفتند و نیکان را لباس پوشاندند، لباس های نو و کوچکی که عکس فیل های بامزه داشت.
تیهو به زحمت گفت:
- ممنون که کمکم کردی،تنهایی نمیتونستم از پسش بربیام
رایمون گفت: کم کم یاد می گیری
تیهو پرسید: تو از کجا بلدی؟
رایمون نیشخندی زد و گفت :
دوست دخترم توی اتریش وقتی با هم دوست شدیم یه بچه ی هشت ماهه داشت و ما وقت زیادی با هم می گذروندیم
تیهو با حرص فکر کرد، پس دوست دخترش یک پرستار مجانی برای بچه ی نامشروعش پیدا کرده ولی مودبانه به جایش پرسید:
- میخوای برگردی پیشش؟
رایمون گفت: نه به هم زدیم
و بعد با زیرکی گفته بود:
- چرا می پرسی؟
تیهو در حالی که سعی می کرد خونسرد باشد حوله ی نیکان را برداشت و تا زد و گفت:
- همین جوری
رایمون حوله را از دستش کشید و گفت:
- این حوله نم داره عزیزم ، بهتره اول ببرم روی رخت اویز اتاق نیکان پهن کنم تا خشک بشه ، لباسای کثیفش هم جمع کن تا بسپارم طلوع خانم با صابون بچه بشوره
تیهو با تنفر فکرکرد: مردک مثل خانم های خانه دار با تجربه حرف میزنه از بس تنهایی زندگی کرده
ولی در دل از کمکهای رایمون سپاسگزار بود.
VOUS LISEZ
Last Winter
Roman d'amourسرنوشت جوری پیش رفته بود که در یک زمان با مردی ازدواج کرده و عاشق مرد دیگری شده بود. داستان زندگی یک دختر ایرانی که به مادری ناخواسته ، عشق و خیانت می انجامد...