به فرودگاه استامبول رسیدند ، به کمک مرال چمدانش را یافت و برداشت .
تورلیدر که مرد جوانی بود انها را به اتوبوس توریستی راهنمایی کرد،تیهو چون بچه به بغل بود زودتر از همه سوار شد و روی صندلی های راحت اتوبوس نشست، پرواز نسبتا سختی بود تا وقتی که نیکان خوابش برد. داخل خانه به نیکان کمی داروی سرماخوردگی کودکان داده بود تا بچه به خواب برود اما صدای موتور هواپیما و تکان های موقع بلند شدن نیکان را ترسانده و مدتی را به گریه گذرانده بود ، در حالی که دیگر مسافران چشم غره می رفتند و مهمانداری مودبانه سعی داشت به او در ساکت کردن نیکان کمک کند.
پرواز سه ساعت بود و می توانستند فیلم ببینند یا موزیک گوش کنند، تیهو به فرجاد و فرانک نگاه کرد، فرانک سرش را روی شانه ی فرجاد گذاشته بود و مثل اکثر مسافرها روسری اش را در اورده بود، موهای بلوندش مثل ابشاری اطرافش پخش بود .
تیهو اما ترجیح داده بود فعلا شالش سرش باشد به خاطر اینکه موهایش مثل فرانک و مرال مرتب و زیبا نبود.
مرال با ذوق سوار اتوبوس و شد و گفت: دیدی چه بویی میده؟ هوای ترکیه با هوای ایران فرق داره، بوی خارج میده!!!
تیهو خندید و مرال گفت: وای خیلی خوشحالم کاش زودتر بتونیم بریم بگردیم اینجا جای دیدنی زیاد داره.
تورلیدر هم سوار شد و توضیح داد اول به هتل می رویم و سپس به چند مکان دیدنی.
سپس موسیقی ترکی شاد پخش شد و همه محو تماشای شهر از پنجره های اتوبوس شدند.
اتوبوس از دروازه های سنگی قدیمی رد شد ، تورلیدر در مورد هتل توضیح داد و گفت:
هتل رافلز(Raffles) یکی از بهترین هتل های استامبول است و در مجموعه زرلو سنتر قرار دارد که برای دسترسی به مرکز خرید زرلو سنتر چند دقیقه پیاده روی دارید و این هتل دسترسی مناسبی به دو مرکز خرید مهم و مورد توجه استانبول یعنی آکمرکز و کانیون دارد. همچنین هتل استخر، سالن بدنسازی،پارکینگ رایگان، خدمات اتاق، رستوران و ماساژ دارد.
بالاخره به هتل رسیدند، هتل لوکس و زیبا بود ،بعد از پر کردن فرم کارت ورود به اتاق ها را تحویل گرفتند. اتاق مرال و تیهو و نیکان مشترک بود، در اتاق را باز کردند و یکی از خدمه چمدان ها را داخل اتاق گذاشت و وقتی از او تشکر کردند به ترکی جواب داد .
هر دو نگاه مشتاقانه ای به اتاق انداختند.
اتاق بسیار تمیز و زیبا بود، از همه مهمتر پنجره های قدی به مناظره طبیعی استامبول و تخت خواب ها دقیقا روبه روی پنجره ها بود ، پرده ها و روتختی ها سبزابی بودند و مبل داخل اتاق کرمی تیره بود، اینه ای قدی روی دیوار و گوشه ای تخت کودک و میز و صندلی مطالعه قرار داشت و همه از بهترین چوب .(عکس بالا☺👆)
مرال گفت : وااای چه قشنگه ، عجب منظره ای
تیهو به زحمت نیکان را روی تخت گذاشت و زیپ کاپشن نیکان را باز کرد، استامبول سرد و ابری بود.اما داخل اتاق دمایی مطبوع داشت.
بعد رفت کنار مرال ایستاد و چشم به منظره دوخت، ابی دریا و درختهای قشنگ . به مرال گفت: آره مثل خوابه
تیهو چند ما پیش که حتی برای خرید مایحتاجش پول کم می آورد ،هرگز نمی توانست تصور کند روزی در بهترین هتل های ترکیه باشد و به دریا نگاه کند.
مرال گفت : بیا بریم ببینیم برنامه ی تور چیه اقای صدرایی گفت می خوان ببرنمون جاهای دیدنی ببینیم
تیهو گفت: نیکان رو چه کار کنم ؟
مرال: خب ببریمش
تیهو: بچه تازه یه جای راحت خوابیده
مرال : یعنی نمیای؟
تیهو: فعلا نه یه کم استراحت می کنم تا بعد
مرال شانه بالا انداخت و گفت: باشه پس من میرم
تیهو با لبخند رفتن خواهرش نگاه کرد و بعد سراغ چمدانش رفت ، مسواک زد و صورتش را شست و بعد موهایش را شانه زد اما زیاد راضی نبود، لباس راحتی پوشید. خودش را روی تخت انداخت و به منظره ی روبه رو نگاه کرد، چشمش را بست و بعد از نیم ساعت با گریه ی نیکان بیدار شد، تیهو با خستگی بلند شد نیکان را بغل کرد تا ارام شود و زنگ زد به سرویس هتل تا برایش اب جوش بیاورند، کمی شیرخشک برای نیکان اماده کرد و به او داد.
سپس اماده شد و با نیکان از اتاق بیرون زد. وقتی به لابی رفت مسئول رزرویشن اول به ترکی و سپس به انگلیسی پرسید که چه کمکی می تواند بکند ، تیهو تشکری کرد و روی یکی از مبل ها نشست.
نیکان به محیط جدید با ترس و البته دقت نگاه می کرد.
نگاه تیهو به خانم جوانی افتاد که با لبخند به او نگاه می کرد، لباس قهوه ای رنگی پوشیده با یک دامن شاد، موهایش نسبتا بلند بودند و چشم های قهوه ای داشت ، تیهو هم لبخندی زد و زن جوان بلند شد و بعد از صحبت با مسئول رزرویشن به طرف تیهو امد و با لهجه به تنگلیسی پرسید شما ایرانی هستید؟
تیهو گفت بله ، زن دست دراز کرد و با فارسی بامزه ای گفت : من بینگل آرزُم هستم شما باید از مسافرایی باشید که امروز رسید هتل؟
تیهو تایید کرد و گفت: تیهو رستگار
زن با محبت دستی روی سر نیکان کشید و گفت: مادر خیلی جوان
تیهو خندید و گفت: نه بچه ی من نیست، برادرمه!
بینگل: اوه، به خاطر برادرت نرفتی گردش؟ همه مسافرهای تورشما رفتن
تیهو شانه بالا انداخت و گفت: نیکان خواب بود و نمیتونستم برم
بینگل: هتل بیبی سیتر ستینگ داره، اگه بخوای
تیهو ابرو بالا داد و با تعجب گفت: واقعا؟!
بینگل گفت: بله ، نگهداری بچه انجام میدن
تیهو :شما؟
بینگل گفت: نه !من درواقع... من لیدر کمکی هستم ، پرایوت
تیهو : چه جالب! شما فارسی رو خوب حرف می زنید
بینگل: پدرم ایرانی بود ، از اون یاد گرفتم
تیهو باز تعجب کرد و بعد گفت: ولی فامیلیت که ترکیه
بینگل: فامیلی مادرم ، با این فامیلی بهتر کار پیدا کرد
تیهو سرتکان داد و گفت : به نظر شما میتونم به خدمات هتل اعتماد کنم؟می دونید... برای برادرم
بینگل: بله بله... این هتل حتی اتاق بازی کودک هم داشت
تیهو کمی مردد شد و سپس به رزرویشن گفت که میخواهد از خدمات نگهداری کودکشان استفاده کند، رزرویشن کمی توضیح داد و گفت که هزینه نگهداری جدا محاسبه میشود که تیهو گفت موردی ندارد و خودش پرداخت می کند، وقتی که رزرویشن بالاخره بیبی سیتر را خبر کرد، دختری تقریبا به سن وسال تیهو آمد مودبانه سلام کرد و با دقت نیکان را درآغوش کشید به نظر دختر زرنگی می امد، که انگلیسی نمی دانست و تیهو از بینگل کمک گرفت تا سفارشات لازم را به او که گفت اسمش نوال است انجام دهد.
سپس به اتاق رفت و ساک وسایل و لباس شیشه شیر نیکان را آورد و به نوال سپرد ، انوقت پالتو اش را برداشت و همراه بینگل شد و از هتل بیرون آمدند.
بینگل پرسید که اول دوست دارد به کجا برود و تیهو چنگی درون موهایش برد و گفت: آرایشگاه !
YOU ARE READING
Last Winter
Romanceسرنوشت جوری پیش رفته بود که در یک زمان با مردی ازدواج کرده و عاشق مرد دیگری شده بود. داستان زندگی یک دختر ایرانی که به مادری ناخواسته ، عشق و خیانت می انجامد...