شب همه ی جوان ها در باغ دور آتشی جمع شده بودند، تیهو هم با آنکه تمایلی نداشت نمیخواست به خاطر حرف اطرافیان محکوم به بد اخلاقی گوشه گیری شود و باز برای رایمون دلسوزی کنند که بیچاره گیر همسری بدخلق افتاده است! دور نیکان پتوی کوچکی پیچیده بود و کنار اتش نشسته بودند.
ثریا دم به دم از دو سه فلاسک آبجوشی که آورده بود، برای همه چای می ریخت و شکلات و شیرینی تعارفشان می کرد. شعله های آتش بلند بود به طوری که تیهو حس کرد پوستش می سوزد و به جزجز افتاده ولی غرق در منظره ی روبه رو بود، باغ واقعا خوش اب و هوا و بی نظیر بود.
داخل آتش سیب زمینی برشته کرده بودند و وقتی سهم سیب زمینی تیهو را به دستش دادند ، دستش از حرارت سوخت و نزدیک بود آن را به زمین بیندازد که رایمون وسط زمین و هوا سیب زمینی را گرفت و بعد از کمی خنک شدن نمک زد و دوباره به دست تیهو داد، تیهو حس کرد همه زیرچشمی دارند به آن دو نگاه می کنند ، سعی کرد لبخند بزند تا خوش اخلاق به نظر برسد به روبه رو نگاه کرد، سوگل تقریبا در آغوش شوهرش محسن لمیده بود و سهند هرچه چوب و برگ و آشغال پیدا می کرد با خود می آورد تا به داخل اتش بیندازد.
حسام که داشت تیهو و رایمون را می پایید برای اینکه خودی نشان بدهد گفت: با یه موسیقی زنده چطورین ؟
ثریا با ذوق دستهایش را به هم کوبید و گفت اخ جون حسام میخواد برامون گیتار بزنه
لحظاتی بعد حسام رفت و با یک گیتار برگشت ، گیتار را با ژست کاملا مبتدی و تازه کاری به دست گرفت و دنگ و دنگ آن را به صدا در آورد، طوری که باعث شد یک پوزخند تمسخر آمیز روی لبهای رایمون بنشیند و هرلحظه عمیق تر بشود ، حتی تیهو هم که سررشته ای نداشت می توانست بفهمد که حسام هیچی بلد نیست . با تمام شدن آهنگش که برای بقیه حدود یک قرن طول کشید! ثریا تشویقش کرد و بقیه هم کف نامرتبی زدند.
حسام با اعتماد به نفس کاذبش گفت :حالا آهنگ بعدی رو میخوام تقدیم کنم به زوج جدید ، رایمون و تیهو خانم
که رایمون دستش را به حالت لطفا صبر کن بالا گرفت و گفت : میشه منم یه امتحانی بکنم ؟
حسام : مگه بلدی ؟
رایمون همانطور که بلند میشد گیتار را بگیرد گفت: نه به اندازه ی شما!
تیهو خنده اش گرفت، رایمون برگشت و اول کمی به گیتار ور رفت و بعد خیلی حرفه ای و زیبا شروع به نواختن کرد، هرکس که گوشی برای شنیدن داشت می توانست فرق اهنگ رایمون را با حسام بفهمد مثل دریایی مقابل یک قطره ی آب، بعد ناگهان در ادامه ی آهنگش صدای خودش هم بلند شد که خیلی مسلط با صدای گرم و مردانه ای می خواند:
من و تو مسافر شب رو به سوی شهر خورشید
خسته از این رهسپاری زیر سایه های تردید
سبزیه مزرعه مونو دست خشک باد سپردیم
توی شهر بی ترحم از غم بی کسی مردیم
هوای برگشتنم بود اگه بال و پری داشتم
بر می گشتم اگه اینجا خودمو جا نمی ذاشتم
واسه بیگانگی ما هیچ نگاهی آشنا نیست
آدما رنگ و وارنگن اما هیچ کی شکل ما نیس
گر چه تو باغ بلوریم اما جنس شیشه نیستیم
با تنای کاغذیمون توی دست آب شکستیم
هوای برگشتنم بود اگه بال و پری داشتم
بر می گشتم اگه اینجا خودمو جا نمی ذاشتم..
چیه سوغات من و تو وقت برگشتن از اینجا
بشکنیم سد شبو تا برسیم به صبح فردا
می تونیم با هم بخونیم دوباره شعر رهایی
پر فریاد شه گلومون جای بغض و بی صدایی
هوای برگشتنم بود اگه بال و پری داشتم
بر می گشتم اگه اینجا خودمو جا نمی ذاشتم..
[ابی ، آهنگ باغ بلور، ترانه سرا:منصورتهرانی]خیلی با احساس خواند و بعد از تمام شدن همه برایش دست زدند، تیهو حس کرد مضمون آهنگ به او ربط دارد، که رایمون عمدا این ترانه را انتخاب کرده و عمدا خوانده است.فکر کرد یک جریان خیلی خیلی ضعیف اما ممتد وارد زندگی اش شده که در ظاهر بی اثر است، اماهر روزه بودنش میتوانست به نوعی وابستگی ناخواسته منجر شود.
صدایی افکارش را قطع کرد، حسام بود: دمت گرم ، حالا مخاطب خاص این اهنگ کی بود ، تیهو خانم؟
رایمون با بی خیالی گفت:نه مخاطب خاصی در کار نیست
و تیهو می دانست که بود
YOU ARE READING
Last Winter
Romanceسرنوشت جوری پیش رفته بود که در یک زمان با مردی ازدواج کرده و عاشق مرد دیگری شده بود. داستان زندگی یک دختر ایرانی که به مادری ناخواسته ، عشق و خیانت می انجامد...