۹۱- رانده شده

176 26 0
                                    

رایمون مشکوک نگاهش کرد و گفت: خسرو؟ خسرو چه ربطی به این قضایا داره ؟ اون اصلا فرجاد رو نمی شناسه که بخواد مدارکش رو برداره
تیهو گفت: تو از خیلی چیزا خبر نداری رایمون با پوزخند و طعنه زنان گفت : آره خیلی چیزها!
و ادامه داد:حرفاتو شنیدم حالا برو بیرون
تیهو دوباره مضطرب به رایمون نگاه کرد ، نمیخواست برود ، نمیخواست نیکان را رها کند ، گفت: فرجاد ازت شکایت کرده ، به جرم بچه دزدی و کتک زدنم ،من رضایت دادم ولی پرونده ی بچه دزدیت در جریانه با عکس و مشخصات
رایمون خصمانه گفت: خب حالا چی کار کنم ؟ ازت ممنون باشم که رضایت دادی و نیکان رو دو دستی تقدیمت کنم؟ اگه نیکان رو میخوای چرا نمیری برام پلیس بیاری ؟
تیهو اخم کرد و گفت: نیکان برادر منه ، همونقدر که تو نسرین رو دوست داری و بهش وابسته ای منم نیکان رو دوست دارم ، می فهمی؟
رایمون : نه نمی فهمم ،تو نمی تونی خودت رو با من مقایسه کنی ، تویی که به راحتی گول میخوری و راه می افتی دنبال هوا و هوست مثل من نیستی
تیهو از جا بلند شد و گفت: تو خیلی خودت رو پاک می دونی؟ تا حالا گول نخوردی؟ تا حالا دنبال هوا و هوست نرفتی؟
رایمون گفت: نمیگم نرفتم ولی بعد از اینکه عاشق توی لجن شدم بهت خیانت نکردم
تیهو فقط نگاهش کرد ، حس می کرد سرش گیج می رود ، فشار عصبی امروز و سابقه بستری و جراحی که داشت خودش را نشان میداد ،دست به دیوار گرفت تا نیفتد ولی نمی توانست سرپا بایستد، خم شدو گوشه ی دیوار وا رفت، رایمون به طرفش رفت: چت شده؟
تیهو فقط گنگ نگاهش کرد، رایمون کمی دستپاچه بود ، لیوانی اب از کتری کنار اتاق ریخت و دو حبه قند درونش انداخت همانطور که با چنگالی تند تند هم میزد لیوان را برای تیهو آورد و جلوی دهانش گرفت و گفت: بخور
تیهو به زحمت دهان باز کرد و کمی نوشید، اب مزه ی بدی می داد اما سعی کرد به روی خودش نیاورد، رایمون هنوز هم می توانست نگرانش باشد؟ فکر کرد همانطور که بهشاد هرگز فرانک را از یاد نبرده بود ،عشق که به این زودی ها رنگ نمی بازد، مگر آنکه تبدیل به نفرت شود!
رایمون از او متنفر بود؟ بله بود.
سرگیجه اش کم شد ، اهسته به رایمون اشاره کرد که دیگر آب قند نمیخواهد و بعد گفت : اینجا... اینجا برای زندگی تو و نیکان مناسب نیست
نمیخواست حرفی از نسرین بزند ، رایمون گفت: آره می بخشید که این اتاق مثل خونه ی پدریت بزرگ و با شکوه نیست ، اما می دونی چیه ؟ خبری هم از دروغ و پول حروم نیست
تیهو با سر گیجه نشست و تکیه به دیوار داد و گفت: به خاطر لجبازی با من داری نیکان رو اذیت می کنی، اون چه گناهی کرده ؟ وقتی من رسیدم از گریه کبود شده بود ، همسایه ها می گفتن شب تا صبح گریه می کنه
رایمون کلافه دستی به موهایش کشید و گفت: نمی دونم چشه
تیهو: تو نمی تونی تنهایی از پسش بر بیای ، بزرگ کردن بچه برات آسون نیست
رایمون : ببین کی داره به من درس بچه داری و مسئولیت میده!
تیهو: بس کن رایمون، چند دقیقه نفرت رو کنار بگذار و فقط فکر کن ببین اینجا برای نیکان مناسبه؟
رایمون حرفی نزد، تیهو گفت: داری بهش ظلم می کنی
و ادامه داد: خودت هم مال این خونه ی مزخرف نیستی ، تا کی میخوای اینجا قایم بشی ، دیر یا زود مامورا پیدات می کنند و تحویل قانونت می دن، بچه دزدی که شوخی نیست
رایمون فقط نگاهش کرد ، تیهو با احتیاط به نیکان نزدیک شد ودستش را روی سر بچه کشید، موهای نیکان چرب و کثیف بود، تیهو آرام گفت: نیکان اگه بیشتر توی این وضع بمونه مریض میشه
رایمون گفت: چی کار کنم؟حالا به لطف پدر جنابعالی نمیتونم از کشور خارج بشم، باید برگردم خونه ی فرجاد ، انگار نه انگار اتفاقی افتاده؟ یا برم پیش پلیس ها و توی جرمم تخفیف بگیرم ؟
تیهو نفس بریده گفت: می خواستی از ایران بری؟
رایمون حرفی نزد ، تیهو گفت : من کاری می کنم که فرجاد شکایتش رو پس بگیره به یه شرط
رایمون اخم کرد: تو نمیتونی برای من شرط بگذاری
تیهو گفت : گوش کن فرجاد شکایتش رو پس می گیره ولی تو نباید از ایران بری یا دوباره خودت رو گم و گور کنی، نمیتونی با نیکان فرار کنی
و بعد چشم هایش را باریک کرد و گفت : چطور میخواستی با نیکان بری؟ تو که سرپرستش نیستی
رایمون چشم چرخاند: برای نیکان پاسپورت جعلی می گرفتم با فامیلی خودم
تیهو متعجب نگاهش کرد، رایمون با بی اعتنایی گفت: خسرو گفت یکی رو میشناسه که جاعل بین المللیه ،گفت کارش حرف نداره، داشتم پول جور می کردم تا برم
تیهو با شنیدن اسم خسرو عصبی گفت: همین مونده که دوباره به خسرو اعتماد کنی، تو نمیدونی اون چرا بهت نزدیک شده و داره کمک می کنه فرجاد رو بدبخت کنی
رایمون اخم کرد: انگار تو با خسرو پدر کشتگی داری
تیهو هم اخم کرد و گفت: اون کسی که تو خیال می کنی نیست ،تا حالا همه کاراش نقشه بوده
رایمون گفت : آدمای زیادی نیستن که بتونم بهشون اعتماد کنم ، مثلا یکیش خود تو
تیهو گفت : من بهت قول می دم که...
رایمون غرید: ساکت شو ، نمیخوام دروغاتو بشنوم ، تو ام اگه حالت جا اومده پاشو برو پیش باباجونت
تیهو حس کرد خنجر تیزی به قلبش اصابت کرده ، رایمون او را از خودش می راند.

Last WinterWhere stories live. Discover now