رایمون کنارش نشسته بود و روزنامه ای را ورق می زد ، تیهو عصبی با پا روی زمین ضرب گرفته بود و نیکان با یک هواپیمای اسباب بازی در دست دور اتاق می دوید و صدا در می اورد ، حالش بهتر شده بود، تیهو تلویزیون را روشن کرد چند بار کانال عوض کرد و بعد خاموش کرد، رایمون متعجب نگاهش کرد:
-چی شده
تیهو: هیچی
رایمون : خوبی؟
تیهو سرتکان داد و بلند شد و به آشپز خانه رفت،نیکان خودش را در آغوش رایمون انداخت و گفت : کی سوار هواپیما میشیم ؟
تیهو پوزخند زد ، چه خیالاتی داشت بچه !
برای خودش فنجانی قهوه ی تلخ ریخت و در حالی که به اوپن تکیه داده بود ،از پنجره ی اشپزخانه به دور دست ها چشم دوخت.
رایمون با حوصله نیکان را روی پا نشاند و گفت: خیلی زود
نیکان : چند شب دیگه؟
رایمون گفت : دو ماه؟ اووم میشه شصت روز ، شصت بار که خورشید بیاد و بره
نیکان گفت: اووه زیاده
رایمون : مگه تو می دونی شصت چند تاست
نیکان بامزه سرتکان داد : اوهوم زیاده
تیهو حواسش را جمع کرد، شصت روز ؟ اینا دارن چی میگن؟!
رایمون پرسید: دوست داری سوار هواپیما بشی؟
نیکان : اره
تیهو فنجان را روی اوپن کوبید و به طرفشان تقریبا هجوم برد. به رایمون گفت: چه خبره؟
رایمون نگاهش کرد، تیهو: قضیه ی دو ماه دیگه؟
نیکان از بغل رایمون بیرون پرید و گفت: دالیم میریم هواپیما سواری
رایمون گفت: دارم کارای خودم و نسرین رو جور می کنم ، یه دکتری هست با کمک دوستام توی اتریش نوبت گرفتیم با ویدیوکنفرانس وضعیت نسرین چک کرده ، مدارک پزشکیش خونده و با دکترای اینجا حرف زده، میگه ممکنه بشه براش اون طرف آب یه کارایی کرد.
تیهو: نسرین رو ببری خارج؟
رایمون: برای درمان
تیهو مشکوک به ذوق زدگی نیکان نگاه کرد و گفت : خب چه مدت؟
رایمون : نمیدونم معلوم نیست
تیهو اب دهانش را قورت داد ، به خودش گفت : زیاد هم بد نیست، رایمون پرسید: چیزی گفتی؟
تیهو: نه ! میگم مطمئنی دکتره کاری میتونه بکنه؟ یعنی من از خدامه که نسرین حالش خوب باشه ولی شاید دکتره دروغ بگه برای پول، مثلا ... چه میدونم مثلا کلاهبردار باشه
رایمون: نه تحقیق کردم ؛ دکتر کاردرستیه
تیهو پلک زد و باز پیش خودش زمزمه کرد: میره و برمیگرده و به نیکان نگاه کرد ، مگر میشد رایمون نیکان را رها کند و برود.
تیهو گفت: پس چرا به نیکان گفتی سوارهواپیما می شه؟ دل بچه رو الکی خوش نکن
رایمون : من الکی نگفتم
تیهو شوک زده نشست : نمی فهمم
رایمون: نیکان رو هم می برم
تیهو اخم کرد: باز شروع شد! نیکان پدر داره و تو نمیتونی بی اجازه ی پدرش ببریش
رایمون نگاهش کرد: کی گفته بی اجازه اس؟ یعنی من انقدر احمقم که دوباره جرمم بشه بچه دزدی؟؟؟
تیهو با چشم های از حدقه در امده گفت: اجازه داری؟
رایمون : با فرجاد حرف زدم ، همونجا از طریق یه محضر ایرانی مدارک رو ثبت و برای گرفتن گذرنامه فکس میکنه، سریع میتونم اقدام کنم
تیهو پلک نزد: بابا اجازه داده نیکان رو ببری؟
رایمون: آره این دفعه همه چیز قانونی و زیر نظر پدرش
تیهو: چطور؟ چطور راضی شد؟
رایمون: باهاش حرف زدم ، زندگی کانادا اخلاقش رو بهتر کرده، منطقی شده
نیکان هواپیما را جلوی صورت تیهو آورد و گفت: هواپیماش این شکلیه ولی واقعی
تیهو دست نیکان را کنار زد و زمزمه کرد: دو ماه ؟
رایمون نیکان را در آغوش کشید و دستهای تپل بچه را بوسید و گفت: خیلی فشرده شد برنامه ، اما بالاخره جور شد.
تیهو نگاهشان کرد،رایمون با قیافه ی مردانه و نیکان کوچولو و شیرین مثل بچگی های رایمون به نظر می امد ، مثل تکه های پازل با هم چفت شده بودند. یک منظره ی بی نظیر خانوادگی
تیهو با بغض و زیر لب گفت : پس من چی؟
رایمون به تکان خوردن نامفهوم لبهای او نگاه کرد و گفت: تو میتونی اینجوری به کارت برسی
تیهو: چ... چی کار کنم؟
رایمون: نمیدونم برنامه ات چی بود قبلا؟ ادامه تحصیل؟ پیدا کردن کار خوب؟ شایدم ازدواج ، مسلما بدون نیکان بهتر میتونی به زندگی برسی
تیهو تکرار کرد: زندگی!از دست من میری
از دست تو میرم...
تو زنده می مونی
منم که می میرم
JE LEEST
Last Winter
Romantiekسرنوشت جوری پیش رفته بود که در یک زمان با مردی ازدواج کرده و عاشق مرد دیگری شده بود. داستان زندگی یک دختر ایرانی که به مادری ناخواسته ، عشق و خیانت می انجامد...