روی تخت کنار نیکان خوابش برده بود که با شنیدن صدای در از جا پرید ،صدای قدم ها و بعد قامت رایمون در تاریکی شب خانه ،تیهو نفس بلندی کشید و نگاهی به ساعت انداخت حدود ۴ صبح بود. رایمون به اتاق چشم دوخت با دیدن تیهو که روی تخت نشسته بود با صدای آهسته گفت: بیدارت کردم؟
تیهو نگاهش کرد و گفت: فکر کردم امشب بیمارستان می مونی
رایمون: بیمارستان بودم،اما با ثبت اسم نسرین توی سیستم ، پلیس ها با خبرشدن، من قبل از رسیدنشون فرار کردم
تیهو دستش را با خستگی روی صورتش کشید و گفت: حالا به فرجاد هم خبر میدن
رایمون هم تایید کرد: می دونم
و بعد گفت : تو بگیر بخواب ، تا صبح اتفاقی نمی افته
تیهو گفت : کجا میری؟
رایمون: هیچ جا ، روی کاناپه می خوابم
تیهو خواست بلند شود : نه بیا پیش نیکان من میرم سالن
رایمون پتویی از اتاق برداشت و گفت : تعارفی ندارم ، راحتم
تیهو نگاهش کرد که آهسته از اتاق بیرون رفت و بعد چشم به نیکان دوخت که مثل فرشته ی کوچکی خوابیده بود و ارام نفس می کشید.
تیهو پتو را روی نیکان درست کرد و دوباره دراز کشید، با انکه نگران صبح بود احساس آرامش عجیبی هم داشت، جای خودش را در زندگی پیدا کرده بود.
صبح با صدای به هم خوردن ظرف و ظروف بیدار شد، طلوع خانم امده بود و این خانه ی کوچک را با سرو صدا پر کرده بود، تیهو از جا بلند شد و سریع به دستشویی رفت ، صورتش را شست و با حوله ای خشک کرد ، به خودش در آینه نگریست، گودی چشم هایش کم شده بود و ظاهرش بهتر بود.
موهایش را شانه زد و مرتب بست ، اما چون لباسی نیاورده بود همان لباس های روز قبل را پوشید و به آشپزخانه رفت ، طلوع خانم سلامی کرد و گفت: داشتم وسایل ناهار رو آماده می کردم خانم
تیهو : رایمون کجاست؟
طلوع خانم : نمیدونم ، وقتی من امدم ، آقا خونه نبودن
تیهو گفت : میشه مراقب نیکان باشی من باید برم دنبال رایمون
طلوع خانم : چشم خانم
و بعد پرسید: برای ناهار که میاین؟
تیهو: نمیدونم ، معلوم نیست
و کیفش را برداشت و از خانه بیرون زد.
برف کمی روی زمین نشسته بود، همان طور که مراقب بود لیز نخورد نگاهی به اطراف انداخت ، رایمون مطمئنا به خاطر نگرانی برای خواهرش به بیمارستان رفته بود و دستگیر شده بود.
به پدرش زنگ زد ، اما فرجاد جواب نداد، شماره ی آقای خرمیان وکیل پدرش را گرفت.
آقای خرمیان با تاخیر جواب داد:
- بفرمایید
- سلام آقای خرمیان ، من تیهو رستگارم دختر اقای رستگار
خرمیان خیلی سرد گفت: امرتون؟
تیهو آب دهانش را قورت داد و گفت:
از پدرم خبر ندارین؟
خرمیان : چطور
تیهو در دل فحشش داد. اما با صبوری گفت: خبری شده از ... از نسرین یا رایمون؟
خرمیان : کی؟
تیهو : همسر پدرم و برادرشون.
خرمیان با لحن حرص در بیاری گفت: که شوهر شما هستند.
تیهو : بله!
خرمیان : خانم رستگار کارخوبی نکردید که قضیه رو از ما مخفی نگه داشتید.
تیهو سعی کرد معصومانه بگوید: به پدرم گفتم،من نگران رایمون بودم .
خرمیان: نگران بودید؟ خانم شما متهم و بچه دزدیده شده رو مخفی کرده بودین
تیهو نمی دانست چه بگوید ، زیر لب گفت : جاشون امن بود، مواظب برادرم بودم
خرمیان گفت : به هرحال کارتون درست نبوده، شریک جرمید؛
تیهو گفت : من میخوام پدرم رو ببینم
خرمیان حرفی نزد ، تیهو گفت : خواهش می کنم بگید ، رایمون و پدرم کجا هستن ؟
خرمیان: هر دو کلانتری اند ولی ...
- چی شده آقای خرمیان؟
-گوش کنید خانم رستگار حتی اگه پدرتون به خاطر شما از شکایتشون صرف نظر کنند این جرم آدم ربایی جنبه عمومی هم داره و جزء جرائم غیر قابل گذشته و رضایت شاکی فقط باعث تخفیف در مجازات میشه
تیهو نفس بریده گفت: چه مجازاتی؟
خرمیان :بستگی به نحوه ی برگزاری دادگاه داره ولی بین دو سال تا ده سال حبس!
تیهو از این حرف برخودش لرزید ، دست کم دو سال زندان برای رایمون ؟
منصفانه بود؟
لعنت به تو بهشاد!
اگر تیهو هرگز با بهشاد رو به رو نمی شد و فریب او را نمیخورد و اگر بهشاد فیلم و عکس ها را نمی فرستاد چنین دعوایی بین او و رایمون پیش نمی امد و رایمون با نیکان و نسرین نمیرفت تا چنین عواقبی در انتظارش باشد.
نمیدانست چه کسی بیشتر سزاوار سرزنش است ؟ خودش یا بهشاد؟
ESTÁS LEYENDO
Last Winter
Romanceسرنوشت جوری پیش رفته بود که در یک زمان با مردی ازدواج کرده و عاشق مرد دیگری شده بود. داستان زندگی یک دختر ایرانی که به مادری ناخواسته ، عشق و خیانت می انجامد...