۹۴- ازادی موقت

174 25 5
                                    

بالاخره آقای خرمیان توانسته بود کارهایی را صورت بدهد،تا زمان دادگاه متهم می توانست با قرار وثیقه آزاد شود.
همراه بهادر جلوی در دادسرا منتظر امدن فرجاد و وکیلش بودند، تیهو برای احتیاط مقنعه ای مشکی به سر کرده بود و مرتب آن را جلو می کشید.
پس از ساعتی معطلی فرجاد را دیدند که همراه آقای خرمیان که جوان قد بلند و اتوکشیده ای بود می آمد. تیهو از ماشین بیرون آمد ، ولی می دانست فرجاد اهل احساسات به خرج دادن برای فرزندان نیست ، فقط با تیهو به سردی دست داد ، موهایش نامرتب و ریشش نصفه نیمه در امده بود ، فرجاد سوار شد و تیهو و آقای خرمیان هم عقب نشستند و بهادر راه افتاد.
فرجاد با اخم پرسید: چه خبرا؟
تیهو نمی خواست جلوی بهادر و خرمیان حرفی بزند از جواب در رفت و گفت: بهتون می گم حالا
فرجاد نگاهش کرد اما حرفی نزد ، بهادر پرسید: کجا برم اقا؟
فرجاد: بریم خونه
فرجاد دوشی گرفت و اصلاح کرد ، داشت توی سالن بزرگ پایین پیپ می کشید با دیدن تیهو گفت: طلوع خانم کجاست؟ عجیبه نیومده
تیهو پدرش را براندازی کرد،عصبانی بود؟ گفت: میشه چند لحظه بشینی بابا
فرجاد گفت: چه خبره؟
تیهو دوباره اصرار بر نشستن کرد، فرجاد نشست تیهو هم روبه رویش نشست و اب دهانش را قورت داد ، فرجاد بی حوصله گفت: حرف بزن...
تیهو به زحمت گفت: قبلش باید یه قولی بهم بدید
فرجاد: چه قولی
تیهو : که به حرفم گوش بدید
فرجاد : بگو
تیهو دست دست کرد و بالاخره گفت: 
من رایمون رو پیدا کردم ، نیکان و نسرین هم باهاش بودند
فرجاد تقریبا از جا پرید: کجا؟؟ کِی ؟
تیهو: بابا بگذار حرفم بزنم ، اروم باشید لطفا
فرجاد نشست و گفت: خوبه حالش؟ نیکان سالمه؟
تیهو تایید کرد: بله حالشون خوبه
فرجاد دستش را مشت کرد و گفت: من اون رایمون بی همه چیز رو می کشم
تیهو: بابا!!
فرجاد : چته؟! مثل اینکه یادت رفته چه بلایی سرت اورده بود، عقلت رو از دست دادی؟
تیهو اخم کرد و گفت: بابا موضوع اونجوری که شما فکر می کردید نیست
فرجاد : موضوع چیه ؟
تیهو گفت: نمی تونم بهتون بگم ، اما ازتون خواهش می کنم شکایتتون از رایمون رو پس بگیرید
فرجاد گفت: چرا باید پس بگیرم ؟ اون بچه ی منو دزدیده
تیهو: نیکان که پیدا شده ، خودتون هم میدونید که اسمش دزدی نبود، رایمون فقط خواهر و خواهرزاده اش رو با خودش برده بود.
فرجاد غرید: خواهرش زن منه
تیهو عقب کشید: واقعا بابا؟ نسرین براتون مهمه ؟
فرجاد چشم چرخاند ، تیهو گفت : آپارتمان قشنگی برای فرانک گرفتید
فرجاد : به تو ربطی نداره
تیهو: نه ..‌. اما شما الان زندگی خوبی با فرانک دارید، اون گفت خوشبخته! چرا از نسرین نمی گذرید؟
فرجاد:داری میگی کار رایمون رو نادیده بگیرم و انگار نه انگار اتفاقی افتاده؟
تیهو: بله همین رو میگم
فرجاد : که چی بشه ؟ چرا باید چنین گذشتی داشته باشم؟
تیهو: تا من اونا رو به شما برگردونم ،نیکان رو و نسرین
فرجاد: وقتی پلیس رایمون رو بگیره خودشون به من برمی گردن!
تیهو: پلیس ؟ تقریبا سه هفته گذشته و هیچ خبری ازشون نشده ، رایمون زرنگتر از اون بوده که گیر بیفته ، حتی با وجود عکسش توی روزنامه و جستجوی پلیس، اون از گوشی و کارت اعتباری استفاده نکرده و توی اماکن شلوغ دیده نشده ، هیچ کس بهش مشکوک نشده ،هیچ کس از گذشته شون نمی دونسته،  سه هفته جستجو و هیچی !
فرجاد : ولی تو پیداش کردی
تیهو : آره من پیداشون کردم، صحیح و سالم
فرجاد : پس تو از پلیس ها زرنگتری!
تیهو : شاید من بهتر از پلیس ها رایمون رو می شناختم ، دوستاش رو و اینکه کجا میتونه باشه!
فرجاد گفت: من شکایتم رو پس نمی گیرم .
تیهو نالید: بابا!!
فرجاد : انگار زیادی درگیر رایمون شدی دختر، عاشقشی؟
تیهو جواب نداد و سربه زیر انداخت، فرجاد گفت : تو خود آزاری داری بچه! چطور می تونی عاشق کسی باشی که تو رو مثل دیوونه ها به قصد کشت کتک زده
تیهو گفت : بابا خواهش میکنم ، به خاطر نیکان بس کنید این دعواها رو
فرجاد در سکوت نگاهش کرد و بعد گفت: باید فکر کنم
تیهو: یعنی می بخشیدش؟
فرجاد : گفتم فکر می کنم
تیهو نفس عمیقی کشید و گفت : خواهش می کنم بابا
فرجاد: باید ببینمشون.

Last WinterTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang