روز بعد تیهو آشفته حال و خورد و خاکشیر از خواب بیدار شد ،دوش گرفت و لباس های تمیز مارکدارش را پوشید،نیکان داشت مجددا نق میزد ، تیهو با ناراحتی گفت: وای امروز دیگه نه، جان مادرت بس کن
نیکان را در آغوش گرفت و به طبقه پایین رفت، تمام شب نیکان را در آغوش گرفته وراه برده بود،حس می کرد دستهایش داشت کنده میشد.
طلوع خانم را خدا رسانده بود ، با دیدن تیهو گفت: خانم جان چشه این بچه؟
تیهو: دیروز واکسن زده
طلوع خانم گفت: آخ آخ ، الهی بمیرم براش، بدین من نگهش می دارم شما صبحانه تون بخورید
تیهو از خدا خواسته نیکان را به آغوش طلوع فرستاد و گفت: خیلی ممنون
به آشپزخانه رفت و هنوز بیشتر از چند لقمه نخورده بود که صدای زنگ خانه بلند شد،طلوع خانم آیفن را جواب داد و گفت : خانم خواهرتون اومده
چند لحظه بعد مرال پر سر و صدا در حالی که پاکت بزرگی هم در دست داشت وارد شد و با انرژی سلام کرد ، تیهو از جا بلند شد و مرال دست داد ، مرال با خنده گفت:
- چی شده؟ شب کوه کندی
تیهو سری به تاسف تکان داد و گفت :
اخه تو چه میدونی دیشب من چی کشیدم از دست نیکان
مرال لحظه ای نگران شد و گفت: مگه چی شده
تیهو گفت : چیزی نیست واکسن زده و نحسی می کنه ، شب تا صبح گریه می کرد.
مرال گفت: آخی عزییییزم
تیهو به پاکت بزرگ اشاره کرد و گفت : این چیه؟
مرال دوباره پر انرژی شد و گفت :
- باید ببینی ، عکسهای عقدت رو دادم به یه عکاسی خوب یه کم روتوش و فتوشاپ کرده و نمیدونی چه عکسهایی شده
تیهو پرسید: عکس ها رو چاپ کردی؟
مرال با ذوق گفت: اره خیلی قشنگ شده
بعد آلبوم بزرگی را از پاکت بیرون کشید و جلوی تیهو گرفت، آلبوم سفید رنگ بود ، تیهو کنار مرال نشست و با کنجکاوی به البوم نگاه کرد مرال با خوشحالی آلبوم را ورق میزد و درمورد عکسها توضیح میداد، تیهو در دلش گفت: چه فایده ای داره چند ماه دیگه باید همشو بریزم بیرون ، شایدم آتیششون بزنم
مرال باز انگشت گذاشت روی یکی از عکس ها و گفت: ببین چه خوشگل افتادی.
تیهو لبخندی زد و گفت : ممنون زحمت کشیدی
مرال انگار بادش خالی شد: خوشت نیومد؟
تیهو: چرا خیلی خوبه
مرال گفت : چه عروس بی ذوقی ، باید می رفتید آتلیه و خداتومن پول عکس و فیلم میدادی تا آدم بشی
همین لحظه صدای رایمون بلند شد و گفت : چی شده ، حرف عکس عروسیه
مرال خندید و سلام کرد ، رایمون هم سلام واحوالپرسی گرمی کرد و دستی روی سر نیکان که چشم هایش سرخ شده بود کشید و گفت : عکس هامون رو آوردی؟
مرال دوباره ذوق کرد و گفت: نمیدونین چه عکسهایی شده
رایمون آمد و کنار تیهو روی مبل دو نفره نشست ، تیهو کمی خودش را کنار کشید، رایمون محل نگذاشت و آلبوم را گرفت تا تماشا کند، با دیدن هر عکس شروع به گفتن 《به به و چه چه》 کرد.
مرال هم با خوشحالی توضیح داد که چقدر به عکاس سفارش کرده و تنظیم نور در عکس خیلی مهم است و...
رایمون در آخر حسابی تشکر کرد و گفت : به افتخار عکاسمون ناهار امروز با من.
تیهو پوزخندی زد و مرال هورا کشید.
رایمون با ادا اطوار خاصی پیش بند بست و در حالی که طلوع خانم می گفت : وای خدا مرگم بده آقا، شما چرا؟
به آشپزی مشغول شد، تیهو با حرص به رفتار رایمون نگاه کرد و گفت مرد هم انقدر لوس!
رایمون خورشت قیمه پخته بود ، طلوع خانم هم کمکش کرده بود و غذا نسبتا خوب بود و اگر نیکان کمتر نق می زد بهتر هم می شد.
بعد از ناهار مرال با تشکر از رایمون و علی رغم اصرارهای تیهو برای ماندن ، رفت.
تیهو با خستگی به اتاق برگشت و گوشی را برداشت تا به بهشاد زنگ بزند، با دیدن اسم بهشاد بین مخاطبین ته دلش حس خوشی احساس کرد، ناخودآگاه سرانگشتانش سرد شده بود، برای صحبت با بهشاد کمی استرس هم داشت.
با شنیدن بوق انتظار تلفن حواسش را جمع کرد، بهشاد جواب داد:
- سلام تیهو خانم
تیهو با لبخند گفت: سلام
- خوبی
- خوبم ، شما چطوری؟
- اگه بهم نگی شما خوبم
لبخند تیهو پررنگ تر شد:
- راستش نمی دونم چی بگم، چون تکلیف ما با هم مشخص نیست
- چه تکلیفی؟
- نمی دونم دوست معمولی هستیم ، دوست دختر دوست پسریم ، چی هستیم
بهشاد مکثی کرد و بعد جواب داد:
- فکر نمی کنی باید بیشتر از اینا باشیم؟
و قلب تیهو بی صبرانه تندتر می کوبید. با صدای لرزان گفت:
- یعنی چی ؟
بهشاد گفت : تو امید من لا به لای پیچیدگی های زندگی هستی، من تو رو یکی مثل خودم می بینم با ضعفها و قوتهاش ،نمی گم همیشه همه چی رو پیش بینی کردم و هرگز نترسیدم اما همیشه با وجود ترس قدم بعدی رو برداشتم... فکر می کنم دیگه وقتشه با هم یک پله بالاتر بریم .نمیگم زندگی آسونه و ما قرار نیست هیچ وقت بشکنیم،اما تا اونجا که بشه می مونم شکستگی ها را با هم بند میزنیم و دوباره از نو شروع می کنیم...
و چیزی قشنگتر از امیدی که بهشاد آن لحظه به تیهو منتقل کرد برایش وجود نداشت،این امید قلبش را روشن و گرم کرد، احساس کرد چندین هزار چراغ در دلش روشن است و دیگر هیچ تاریکی و هیچ تنهایی نمی تواند سد راهش شود.
ČTEŠ
Last Winter
Romanceسرنوشت جوری پیش رفته بود که در یک زمان با مردی ازدواج کرده و عاشق مرد دیگری شده بود. داستان زندگی یک دختر ایرانی که به مادری ناخواسته ، عشق و خیانت می انجامد...