Part 14

1.2K 313 237
                                    

نمی‌شود که تو باشی،

من عاشقِ تو نباشم...

نمی‌شود که تو باشی

درست همین‌طور که هستی

و باز، هزار بار عاشق تو نباشم.

نمی‌شود، می‌دانم

                                            ***

پرتره سياه قلم دختر بچه أي كه خرگوش پوليشيش رو توي بغلش ميفشرد و با چشم هاي روشنش بهش ميخنديد مقابلش بود.

به لب هاي خندونش نگاه كرد و خنديد، در اتاق به صدا در اومد و پرستار داخل شد: دكتر پارك ميتونيد الان بريد.

ساعتي پيش لارا به هوش اومده بود، چانيول به سرعت خودش رو رسونده بود

اما از اونجايي كه بكهيون و بقيه پرستار ها دورش جمع شده بودند و ازمايش هاي حياتي رو ميگرفتن عقب كشيد،

به پرستار سپرده بود وقتي معاينه تموم شد بهش خبر بدن و خودش براي برداشتن نقاشي كه توي روزهاي گذشته از لارا كشيده بود به اتاقش برگشت.

ميخواست اون پرتره رو بزاره توي اتاق لارا كنار بقيه نقاشي هاي رنگيش، شايد اين يه هديه كوچيك براي به هوش اومدنش بود.

پرتره رو برداشت و از اتاقش بيرون زد، پنج دقيقه بعد با لباس مخصوص توي ccu مقابل تخت لارا ايستاده بود،

چشم هاي دخترك بسته بودن و چانيول ميتونست همينجوري هم كم شدن نور چشم هاي خوشرنگ لارا رو تشخيص بده،

كمي نزديك تر شد و اروم صداش زد، لارا پلك هاش رو با زحمت از هم فاصله داد و با ديدن چانيول لبخند زد: اوپا...

چانيول دستي به موهاي طلاييش كشيد: خوب خوابيدي؟؟

اشك توي چشم هاي لارا جمع شد: درد داره...

چانيول نگاهي به سينه كوچيك باند پيچي شدش انداخت و قلبش گرفت: نبايد خيل حرف بزني، به پرستار ميگم برات مسكن بياره، فردا برميگردي اتاق خودت تا اون موقع دردت هم كمتر شده، راستي ببين برات چي اوردم، وقتي برگردي اتاقت كنار بقيه نقاشي هات ميزاريمش.

كاغذي كه كمي تا شده بود رو باز كرد و مقابل صورت لارا گرفتش.

لارا نگاهش رو پايين برد و به چهره سياه و سفيد خودش نگاه كرد،

لبخند كمرنگي زد و اروم زمزمه كرد: بزارش توي اتاق خودت اوپا، ميخوام هميشه كنارت باشم.

بغض به گلوش چنگ زد: ما با هم دوستيم لارا، قراره هميشه كنار هم بمونيم.

لارا نفس عميقي كشيد: اوپا، خيلي درد دارم...ميخوام ديگه درد نكشم.

براي جلوگيري از ريختن اشك هاش به نرده هاي سفيد كنار تخت چنگ زد: زود خوب ميشي... اونوقت ديگه دردي نداري.

£; Retaliation ;£ Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang