بعضی ها وارد زندگی ادم میشن تا خزون زندگی هارو به بهار تبدیل کنند جوری که تمام وجودت شکوفه باران شود...
میون هزاران شکوفه صورتی باید از این ادم ها پرسید: تو چرا اینقدر بی مقدمه دوست داشتنی شدی؟...
***
روي پشت بوم بيمارستان ايستاده بود و اجازه ميداد باد بين موهاش حركت كنه، چشم هاشو بسته بود تا شايد كمي از افكارش ميون باد گم بشه و دست از سرش برداره،
چشم هاش حتي در حالت بسته بودن از شدت سوزش باد ميسوخت اما اهميت نميداد،
صداي باز شدن در و شنيد و حواسش رو پرت كرد، به طرف صداي پايي كه بهش نزديك ميشد بوگشت و سونبه سال بالايش رو ديد.
_ با اين لباسا اينجا چيكار ميكني پارك؟؟
چانيول لبخند زد و تعظيم كرد: امروز شيفت نداشتم مينسوك سونبه.
_ پس اينجا چيكار ميكني؟؟
+ ميخواستم به يكي از بيمارا سر بزنم چند كتاب رو هم لازم داشتم كه از كتابخونه بايد ميگرفتم.
لبخند سونبش تمام دندون هاي رديفش رو نشونش ميداد.
_ عمل ديروزت با دكتر چويي افتاد گردن من، تو كه اومده بودي چرا درخواست ندادي براي تعويض دستيار؟
چانيول دستي پشت گردنش كشيد: ببخشيد اصلا يادم نبود، راستش تصميمي هم براي اومدن نداشتم يهويي شد.
مينسوك همچنان لبخندش رو حفظ كرده بود:سال اول خيلي سخته، سونبه ها هميشه سخت ترين شيفت ها سخت ترين بيمارا و طولاني ترين درمان هارو برات ميزارن
اما همين كه سال هاي طرحت ميره بالا تر و كسايي هستن كه از تو تازه وارد ترن كارت سبك ميشه ميتوني نصفشون رو به ورودي ها بدي اما ببين ما اينجا چي داريم يه سال اولي كه سونبه سال سومي خودش رو مجبور ميكنه دستيار وايسه ولي حتي از روز استراحتش استفاده نميكنه و دوباره مياد بيمارستان.
چانيول لبخند خجالتي زد: برات جبران ميكنم سونبه اما به هر حال تقصير من نبود دكتر چويي تاريخ عمل رو عوض كردن.
مينسوك دستي به بازوي چانيول كشيد: بي خيال پسر داشتم شوخي ميكردم، راستي ميخواستم توي همين روزا به ديدنت بيام مقالت رو تو سايت دانشكده خوندم پسر خيلي جالب بود ميخواستم توي ازمايشگاه پيشت باشم البته اگه اشكالي نداره.
_ نه سونبه خيلي هم خوشحال ميشم شما كنارم باشين.
+ پس روزايي كه خواستي ازمايشت رو....صداي زنگ موبايل مينسوك حرفش رو متوقف كرد، بلافاصله گوشيش رو از توي روپوشش بيرون اورد و جواب داد: كيم مينسوك هستم، اتفاقي افتاده؟؟
YOU ARE READING
£; Retaliation ;£
Fanfictionنام: تلافي ژانر: رمنس_درام_اسمات کاپل:چانبك_كايسو_چانكاي وضعيت: تمام شده نويسنده:Mary خلاصه فیک✍: قانون عجيبي ست من تو را دوست دارم،تو ديگري را و ديگري ديگري را...واينگونه است كه همه تنهاييم! رابطه چانيول و كاي با تمام ناهمواري هاش به خوبي پيش ميرف...