Part 39

1.2K 316 52
                                    



شايد ديگر

هيچوقت حرف نزنم

اگر؛

امکان در آغوش کشيدنت را

داشته باشم...

***

صداي جيغ و داد بچه ها از ذوق و خوشحالي توي گوشش ميپيچيد، ماشينش رو مقابل فضاي باز روبه روش پارك كرد و با برداشتن گل هاي دسته شده پياده شد.

نگاهش رو به تپه سبز رنگ كه تا حدودي شيب روبه پايين داشت انداخت تا فرد مورد نظرش رو پيدا كنه.

لازم نبود زمان زيادي رو صرف كنه چون درست روبه روش پسري نشسته روي زير انداز كوچيكي با چشم هاي درشتت بهش خيره بود.

لبخند زد و به طرفش راه افتاد.

_دير كه نكردم؟

+ من زود رسيدم...

رز هاي قرمز و زرد رو به طرفش گرفت : براي تو...

كيونگسو لبخند كوچيكي زد و گل ها رو گرفت.

+ عشق و تنفر؟

كاي با فاصله كمي روي زير انداز نشست: اون به معني تنفر نيست...

كيونگسو همونطور كه اروم اروم گلبرگ هاي زرد رنگ رو لمس ميكرد خنديد

+ مهم نيست...تركيب قشنگي شده.

_ مهمه... اون به معني تنفر نيست.

كيونگسو به چهره جدي كاي نگاه كرد و شونه أي بالا انداخت: باشه اين فقط يه دسته گل سادست.

كاي نگاهش رو گرفت و به اسمون داد: اون يه دست گل ساده نيست.

كيونگسو اروم لبش رو گاز گرفت تا بلند نزنه زير خنده

+ پس چيه؟

سرش رو اروم به دوطرف تكون داد: خودمم نميدونم...من فقط سردرگمم؟

_بين عشق و تنفر...؟!

+ بين دوست داشتن و نداشتن...

كيونگسو گل هارو كنار گذاشت و دست هاش رو دور زانوهاش حلقه كرد

_چرا اينقدر سختش ميكني كاي؟

سخت گرفته بود؟ يعني هر كس ديگه أي اگه جاي كاي بود اين موضوع براش بي اهميت بود؟

جواب نداد...چون حتي نميتونست خودش رو قانع كنه رفتاري كه داره غير عاديه.

كيونگسو به پشت دراز كشيد و بعد از بستن چشم هاش ،دست هاش رو روي شكمش حلقه كرد

_انگار واقعا نا اميد شدي از اينكه بهم تجاوز نشده.

كاي پوزخندي زد و سري از روي تاسف تكون داد

_ درد اينه كه كه درك نميكني...

+ چيو بايد درك كنم؟

+ هيچوقت نميدونستم اينقدر ادم حسودي هستم...

£; Retaliation ;£ Where stories live. Discover now