بعضیا میگن دردناکه برای کسی صبر کنی،...
بعضیا میگن دردناکه کسی رو فراموش کنی،...
ولی بدترین درد اینه که ندونی صبر کنی یا فراموش کنی.
***
سرمش كه تموم شد سوزن رو از دستش بيرون كشيد و تلاش كرد روي تخت بشينه كه همون لحظه كيونگسو كه براي خريد قهوه رفته بود برگشت.
_داري چيكار ميكني؟
+شيفتم هنوز تموم نشده...
_ همينجوريش هم سه ساعتش رو از دست دادي برات مرخصي رد كردم پس برميگردي خونه؟؟
+ برگردم خونه؟؟با اين وضع.
_قرار نيست هميشه تا ميرسي بهشون شروع كني به دعوا كردن فقط برو توي اتاقت و استراحت كن.
بكهيون اه كشيد
_درباره چانيول...
+ الان راجبش حرف نميزنيم كيونگسو، بزار براي بعد.
_باشه...فقط اميدوارم اينبار به يه تصميم درست برسي.
+ درست از نظر كي؟؟ تو يا خودم.
كيونگسو چند لحظه سكوت كرد و با تاسف زمزمه كرد: خودت...ولي بازم يه تصميمي بگير كه بهت ضربه نزنه، بلند شو كمكت ميكنم برگردي خونه.
****
ماشينش رو توي بيمارستان گذاشت و كيونگسو به خونه رسوندش، هنوز درد زيادي رو تحمل ميكرد اما تلاش ميكرد نشونش نده ،
اونم وقتي كه اينجا بود، توي خونه....
خدمتكار پيرشون درو براش باز كرد و با ديدن چهره رنگ و رو رفته بكهيون جيغ ظريفي كشيد: خداي من بكهيون شي...
با همون صداي نه چندان بلند زني از توي پذيرايي بيرون اومد، مثل هميشه با ظاهري اراسته تر از سن و سالش كه قصد داشت نشون بده هنوزم جوونه.
بكهيون رو به خدمتكار برگشت: خوبم خانوم آن.
زن بهش نزديك شد و با صدايي كه براي بكهيون پر از تظاهر بود شروع به ناله كرد: چي اتفاقي افتاده برات پسرم؟؟ حالت خوبه؟؟
و قبل از اينكه بكهيون بتونه خودش رو كنار بكشه به بازوش چنگ زد.
_رنگت خيلي پريده...نكنه به خاطر شيفت هاي پشت سرهمته بايد به دكتر زنگ بزنم؟؟
بكهيون نيشخندي زد و بازوشو بيرون كشيد: چيزيم نيست، نياز به معاينه باشه خودم حال خودمو ميفهمم.
_ اما اخه پسرم...
بكهيون نگاه تيزش رو بهش داد: هر دفعه نيازه تكرارش كنم؟؟
YOU ARE READING
£; Retaliation ;£
Fanfictionنام: تلافي ژانر: رمنس_درام_اسمات کاپل:چانبك_كايسو_چانكاي وضعيت: تمام شده نويسنده:Mary خلاصه فیک✍: قانون عجيبي ست من تو را دوست دارم،تو ديگري را و ديگري ديگري را...واينگونه است كه همه تنهاييم! رابطه چانيول و كاي با تمام ناهمواري هاش به خوبي پيش ميرف...