Part 8

1.1K 349 62
                                    

فکر کن چقدر حال ادم خوب میشه....

اگه یکی پیدا بشه که جنس بودنش خالص باشه..که وقتی میگه هستم مطمئن میشی این بودن هیچوقت تموم نمیشه....

***

تقه اي به در زد و با گرفتن اجازه اول صورت خرگوش بزرگ با گوش هاي دراز سفيد و مشكي از در وارد كرد و با صداي بچگانه شروع به حرف زدن كرد: سلام...ببخشيد اينجا اتاق پارك لاراست؟؟ يه اوپاي خوشتيپ بهم گفت بيام اينجا چون يه دختر خوشگل قراره ازم مراقبت كنه.

صداي خنده هاي شيرين لارا بلند شد و لبخند روي لب هاش نشوند سرش رو كنار عروسك برد و لارا رو ديد كه با بيخيالي روي تختش نشسته بود و با چشم هاي مشتاقش ميخنديد و به در نگاه ميكرد: خرگوش احمق، بهت گفته بودم صاحبت يه دختر خوشگل و مهربونه اما تو نتونستي با ديدنش بشناسيش؟؟مگه تا حالا خوشگل تر از اين فرشته هم جايي ديدي؟؟.

لارا دوباره خنديد و دست هاشو به طرف چانيول و خرگوش توي دستش دراز كرد: چانيول اوپا...

چانيول با لبخند وارد شد و قبل از جلو رفتن به زن جووني كه با لبخند بهش نگاه ميكرد تعظيم كرد،

اونجا بود كه فهميد زيبايي بي نظير لارا به مادرش رفته.

به سمت تخت رفت و خرگوش عروسكي نرم رو به اغوش مشتاق لارا سپرد: من و اين خرگوش احمق توي عروسك فروشي باهم اشنا شديم، اون خيلي تنها بود و دنبال يه صاحب خوشگل و مهربون ميگشت كه بتونه به خوبي ازش مراقبت كنه، فكر ميكني بتوني نگش داري؟؟

لارا خرگوش رو به شدت توي بغلش فشرد: نگران نباش اوپا اون الان يه صاحبي داره از ته ته قلبش دوسش داره و قول ميده تا اخر عمرش عاشقش بمونه.

چانيول و مامان لارا به ذوق كودكانه لارا لبخند زدن.

مامان لارا بهش تعظيم كرد: بايد ازتون تشكر كنم كه ديروز مراقب لارا بوديد، اون بهم گفت وقتي من نبودم شما پيشش مونديد.

چانيول هم تعظيم كرد و با لحني خجالتي گفت: كاري نكردم، وقتم خالي بود به منم خيلي خوش گذشت.

لارا همونطور كه خرگوشش رو كنار خودش مينشوند گفت: اوپا ميتونيم امروزم نقاشي بكشيم، من فقط دوتا نقاشي ديگه ميخوام كه بشه ده تا پرستار نام بهم قول داد وقتي ده تا شد بهم اجازه بده همشو بزنم به ديوار.

چانيول صندلي همراه رو جلو كشيد و نشست: معلومه دوست داري چي بكشي؟

اما قبل از اينكه لارا حرفي بزنه مامانش گفت: خيلي عذر ميخوام،اشكالي نداره من يكم تنهاتون بذارم بايد براي لارا غذا درست كنم اون غذاي اينجارو نميخوره.

چانيول سري تكون داد: حتما، من امروز بيكارم اينجا ميمونم با خيال راحت برين.

مامان لارا بلافاصله وسائلش رو جمع كرد و بعد از تشكر از اتاق بيرون رفت اما چون كمي عجل داشت درو نبست و چانيول هم اهميتي نداد و مشغول كشيدن نقاشي شد.

£; Retaliation ;£ Where stories live. Discover now