چون دوستت دارم،
راهی پیدا خواهم کرد تا نور زندگی تو باشم
حتی اگر در تاریکترین و دلگیرترین حال خود باشم
***
ساعت از نيمه شب گذشته بود و بارون بي وقفه به شيشه ميخورد و صداش ارامشي عميق رو به وجودش تزريق ميكرد، بلند شد و در تراس كوچيك اتاقش رو باز كرد، هواي تازه باعث شد كمي از درد قلبش كم بشه.
دست چپش رو اروم ماساژ داد و اشك گوشه چشمش رو گرفت.
"فلش بك"
كوله پشتيش رو محكم تر توي مشتش گرفت و با لبخندي كه از خلطرات ساعتي پيش روي لب هاش بود از اسانسور پياده شد، ديدن روزانه بكهيون تبديل به عادتي شده بود كه نميتونست كنارش بزاره.
هميشه ساعت اخر مدرسه رو ميپيچوند تا بتونه پشت ديوار مدرسه اون منتظرش بمونه.
ميديد كه چجوري هر روز با دوست هاش از مدرسه خارج ميشه و اگر حرف مهمي بمونه كمي صبر ميكنه و بعد به طرف رانندش ميره تا به خونه برگرده.
صورت درخشانش با اون چشم هاي پر ستاره تبديل به مخدري شده بود كه اگه يك روز نميديدش حس خلا همه وجودش رو پر ميكرد.
از ياداوري دوباره اون چهره لبخند زد و سرش رو بالا أورد، در خونشون باز بود و اين مسئله استرس زيادي رو به يكباره به وجودش تزريق كرد.
سرعت قدم هاش رو بيشتر كرد و به طرف خونه دويد اما قبل از ورود به خونه صداي فرياد پدرش رو شنيد و مكث كرد.
_اون دختر منه، چرا نبايد پيش من باشه؟
سرش رو از لاي درداخل بود و زني پوشيده در كت و دامني رسمي با كاغذ هايي در اغوشش كه مقابل پدرش ايستاده بود رو ديد.
+ متاسفم جناب پارك، شما صلاحيت نگهداري از اون بچه رو ندارين، گزارش هاي همسر سابقتون خيلي كامله، مصرف بي قائده الكل و سيگار صلاحيت پدر بودن رو ازتون ميگيره.
_ داريد ميگيد بايد بزارم يورا توي پرورشگاه بمونه؟
+ اين براش بهتره، نميفهمم شما كه نميتونستيد از بچه نگهداري كنيد چرا أصلا به اين دنيا اوردينش؟
_بهم نگفت حاملست چون ميدونست طلاقش نميدم اگه بفهمم، اون با بچش بد كرد.
+ اين مسائل به من مربوط نيست، الان اينجام كه بگم رفت و امدتون به موسسه فقط باعث اذيت و ازار براي ما و بقيه بچه ها ميشه، به نفع خودتون هم هست، درسته كه چانيول پونزده سالشه و ميتونه تصميم بگيره كجا زندگي كنه اما اگر مديريت پيگير بشه ممكنه حتي حضانت پسرتون هم ازتون گرفته بشه.
چانيول پشت در لرزيد، مادرش چه بلايي سر خانوادشون أورده بود؟
_داريد با پسرم تهديدم ميكنيد؟
YOU ARE READING
£; Retaliation ;£
Fanfictionنام: تلافي ژانر: رمنس_درام_اسمات کاپل:چانبك_كايسو_چانكاي وضعيت: تمام شده نويسنده:Mary خلاصه فیک✍: قانون عجيبي ست من تو را دوست دارم،تو ديگري را و ديگري ديگري را...واينگونه است كه همه تنهاييم! رابطه چانيول و كاي با تمام ناهمواري هاش به خوبي پيش ميرف...