گمان میکردم دوست داشتن را از یاد بردهام!
باران بیصدا میبارد،
و پاییز را میتوان در درختان کاج جستجو کرد!
اما در دورترین فاصلهام به تو
بی آنکه بدانم،
باز هم دوستت داشتم...
***
بي توجه به سرو و صداها و حرف هاي بلندي كه از طبقه پايين ميشنيد با ارامش وسايلش رو توي چمدون مشكي بزرگش جا ميداد
و هر از گاهي هم دستورات كوچيكي به خدمتكار رنگ پريده كه از صداي داد و فرياد هاي رئيسش ترسيده بود، ميداد
كتاب هاي مورد علاقش رو هم توي جعبه چوبي بزرگي جا داد ، نگاهي به كل اتاق انداخت، تقريبا همه چيز رو بسته بندي كرده بود كه صداي فرياد ها نزديك تر شد.
بيون: گمشو كنار هيمي، تا الان به خاطر دخالت هاي تو بوده كه نذاشتي درست تربيتش كنم، حالا بايد وايسم ببينم اينجوري تو روم وايستاده ميگه ميخوام برم.
هيمي: عزيزم، شايد اين تصميم براي ايندش بهتر باشه، اون ديگه بزرگ شده نميتونيم ما براش تصميم بگيريم.
بيون: معلومه كه تو نبايد براش تصميم بگيري، اون كه پسر تو نيست كه بخواي دلسوزي كني.
بكهيون نيشخندي زد و صداي زخم خورده و ناراحت اون زن نزديك تر به گوشش رسيد، حتما بازم خودش رو جلو انداخته تا نزاره پدرش وارد اتاقش بشه.
هيمي: اره، من اونو به دنيا نياوردم ولي جلو چشم هاي من بزرگ شده، شما دوتا باور نكنين ولي من دوسش دارم، اون پسر توئه عزيزم، مگه ميتونم دوسش نداشته باشم.
بكهيون به طرف در اتاقش رفت و بازش كرد، درست حدس زده بود، هيمي جلو در اتاق بكهيون ايستاده بود و روبه روش پدر عصبانيش بود.
هيمي با شنيدن باز شدن در اتاق به طرف بكهيون چرخيد: برو تو اتاقت و به كارات برس، نياز نيست تو دخالت كني.
بكهيون نيشخندش رو حفظ كرد و به چهارچوب در تكيه داد و دست هاشو توي سينش قفل كرد.
بكهيون: مگه موضوع بحث من نيستم؟؟
بيون: كدوم قبرستوني ميخواي بري؟
_المان...
+ تو غلط ميكني بدون اجازه من پاتو از كشور بزاري بيرون.
_ نترس، قرار نيست تا ابد بمونم يه پروژه يكسالس.
+ من تورو ميشناسم بكهيون، تو پاتو از اينجا بزاري بيرون ديگه برنميگردي، بايد از روي جنازه من رد بشي كه بزارم بري.
_ اگه ميخواستم براي هميشه برم خيلي زود تر اين حرفا ميرفتم، فكر كردي از تو ميترسم.
پدرش به طرفش هجوم اورد ولي بكهيون حتي يك سانتي متر هم تكون نخورد،
YOU ARE READING
£; Retaliation ;£
Fanfictionنام: تلافي ژانر: رمنس_درام_اسمات کاپل:چانبك_كايسو_چانكاي وضعيت: تمام شده نويسنده:Mary خلاصه فیک✍: قانون عجيبي ست من تو را دوست دارم،تو ديگري را و ديگري ديگري را...واينگونه است كه همه تنهاييم! رابطه چانيول و كاي با تمام ناهمواري هاش به خوبي پيش ميرف...