Part 7

1.2K 348 81
                                    

ادم ها همیشه به یه نفر بستگی دارن....

به حرفاش...به بودنش....به نفس هاش...به لبخندش...به درخشیدن وجودش....

"من اینجا بستگی دارم به تو، تو وابسته که شدی؟...."

***

وارد بخش خودشون شد و به طرف استيشن پرستاري رفت: پرستار كيم ليست بيماراي منو ميدي؟

پرستارربلند شد و بر اساس ليست بندي كه سرپرست بهش داده بود چهار تا پرونده برداشت و به چانيول داد: اينم بيماراي بعد از ظهرتون دكتر، دوتا جراحي شدن و دو نفر هم در حال ازمايش هاي عقبل عمل هستن.

چانيول پرونده هارو برداشت و به طرف اتاق ها رفت، بيمار هايي كه تازه جراحي شده بودن علائم حياتي قابتي داشتن پس با خيال راحت چكشون كردو به سراغ بقيه رفت،

پيرمرد مهربوني با ديدنش شروع به صحبت كردن و تعريف خاطراتش كرد و چانيول هم در حالي كه ازمايش هاي جديدي براش مينوشت با صبر به حرفاش گوش ميداد،

حالا بايد سراغ اخرين پرونده ميرفت،

اتاق خصوصي انتهاي راهرو، اروم در زد و وارد شد و با ديدن دختر بچه اي كه روي تخت نشسته بود و داشت نقاشي ميكشيد خشكش زد،

دختر با احساس ورود غريبه اي سرش رو بلند كرد: سلام اوپا...پرستار شيفت عوض شده؟؟ اما اونا كه همين الان داروهامو بهم دادن.

چانيول بدون جواب پروندشو باز كرد.

اسم: پارك لارا

- سن:١٠ سال

– بيماري: سندرم قلب هیپوپلاستی

( سمت چپ قلب به اندازه کافی رشد نکرده است)

- در ليست انتظار پيوند قلب

_دكتر معالج: بيون بكهيون.

دوباره سرش رو بالا اورد و به چشم هاي ابي روشن دخترك كه موهاي چتري بورش پيشونيش رو پوشونده بود و بقيه موهاش رو هم به پشت بسته بود نگاهي انداخت.

دخترك هنوز بهش خيره بود: اوپا؟؟ بايد جايي برم؟؟

چانيول سعي كرد خودش رو جمع و جور كنه: سلام خانوم زيبا، ببخشيد كه از ديدنت تعجب كردم، اخه تو نبايد توي اين بخش باشي.

لارا مداد رنگيشو گذاشت و دست هاشو توي هم قفل كرد: ميدونم... اما بخش قلب كودكان اتاق خصوصي خالي نداشت، مامانم هم إصرار داشت برام اتاق خصوصي بگيره پس منو اوردن اينجا.

چانيول جلو تر رفت: اما فكر كنم تو خوشحال نيستي درسته؟؟

لارا سرش رو پايين انداخت: اونجا خيلي خوشكل تر بود، اتاق بازي داشت و ديوارا پر از نقاشي بود اما اينجا همش سفيده.

£; Retaliation ;£ Where stories live. Discover now