Part 45

1K 289 75
                                    

نمیدانم

تو را به اندازه‌ی نفسم دوست دارم

یا نفسم را به اندازه‌ی تو؟

نمیدانم

چون تو را دوست دارم نفس میکشم

یا نفس میکشم که تو را دوست بدارم؟

نمیدانم

زندگیم تکرار دوست داشتن توست

یا تکرار دوست داشتن تو زندگی‌ام

تنها میدانم:

که دوست داشتنت

لحظه لحظه لحظه‌ی زندگی‌ام را می‌سازد

و عشقت

ذره ذره ذره‌ی وجودم را

***

با صداي شر شر أب از عالم خواب بيرون كشيده شد، نگاهي به دور و اطرافش انداخت تا اجازه بده مغزش موقعيت مكانيش رو درك كنه.

نفهميد كي ميون بغض و اشك خوابش برده بود، سرش رو به كنار چرخوند و وقتي با جاي خالي كيونگسو مواجه شد روي تخت نشست.

دستي به صورتش كشيد و موهاش رو بهم ريخت.

_ خوب خوابيدي؟

به طرف صدا برگشت، كيونگسو رو ديد كه با حوله ي لباسي از حموم بيرون اومد و با حوله ي كوچيك مشغول خشك كردن موهاشه.

+خوبي؟

صداش از فرو خوردن بغضش و خواب پشت سرش گرفته بود.

_چرا خوب نباشم؟ اگه ميخواي دوش بگيري زودباش ميخوام شامو كنار دريا بخوريم.

كاي نگاهي به ساعتش كرد و بلند شد.

+ زود اماده ميشم.

هنوز قدمي برنداشته بود كه روي تخت پرت شد،

كيونگسو با فشاري كه به شونه هاش أورده بود از سستي بعد از خوابش استفاده كرد و به راحتي روي تخت انداختش

پاهاشو دو طرف بدنش گذاشت و خودش رو بالا كشيد، نفس حبس شده كاي رو حس كرد پس نيشخندي زد و با ستون كردن دست هاش كنار سر كاي بهش خيره شد.

_كيونگ...

+ بهم اعتماد داري؟

سكوت كرد و تنها به لب هايي كه تمام توجهش رو جلب كرده بود خيره شد.

_كاي...بهم نگاه كن.

به سختي نگاهش رو از اون لب ها گرفت و توي چشم هاش قفل كرد.

كيونگسو لبخندي به تلاش كاي زد و دوباره پرسيد.

_بهم اعتماد داري؟

انگار زبونش بند اومده بود و نميتونست حرفي براي گفتن پيدا كنه پس تنها به تكون دادن سرش اكتفا كرد.

£; Retaliation ;£ Where stories live. Discover now