مبارزه انسان را داغ میکند
و تجربه انسان را پخته!
هر داغی روزی سرد میشود،
ولی هیچ پختهاى
دیگر خام نمیشود!
***
به ديوار راهرو تكيه داده بود و رفت و امد شلوغ پرستار ها رو نگاه ميكرد، توي اتاق روبه رويي دختر نوجووني پذيرش شده و پرستار ها سعي داشتن براش انژوكت وصل كنن،
نگاهي به ساعتش انداخت، حدود بيست دقيقه ميگذشت كه كارش تموم شده بود و با شنيدن صداي داد دختر به اين سمت كشيده شده بود.
اون پرستار هاي بي عرضه حتي توانايي رگ گرفتن هم نداشتن.
چشم هاش رو چرخوند و خواست بره كه متوجه بكهيون شد، همراه يك پرستار ميومد و لباس هاي بيرون تنش بود اين يعني اونم شيفتش تموم شده اما به درخواست پرستار احتمالا براي كمك اينجاست.
بكهيون با ديدن چانيول نيشخند زد: دكترپارك كه اينجا بوده چرا منو صدا زديد پس؟؟
اما بدون منتظر موندن براي جوابي وارد اتاق شد، چانيول سري از روي تاسف تكون داد و ناخواسته به طرف همون اتاق حركت كرد،
بكهيون رو ميديد كه همه پرستار هارو بيرون ميكنه و مشغول صحبت با دختر شده.
_بيا تو دكتر پارك ممكنه به كمكت احتياج پيدا كنم.
چشم هاش رو با حرص بست و به نيشخند أعصاب خورد كن روي لب هاي بكهيون توجه نكرد اما نميتونست جلوي اون پرستار ها كه نگاه متعجبي بهش مينداختن و از اتاق بيرون ميرفتن به حرف بكهيون گوش نكنه.
بكهيون تورنيكت رو به بازوي سفيد دختر بست و ازش خواست كمي دستش رو مشت كنه.
چانيول دست به سينه به تخت نزديك شد، ميتونست پوست سفيد و تپل دختر رو از همون دور هم ببينه، حالا به پرستار ها حق ميداد، دختربه دليل وزن بالا و پوست بيش از حد سفيدش رگ هاي نهفته داشت و قطعا پيدا كردن اونها كار اسوني نبود.
روي بازو و ساعد راستش جاي چند قرمزي و خون مردگي بود كه مسلما اثار به جا مونده از خرابكاري پرستار ها بود.
بكهيون تورنيكت رو باز كرد و كمي پايين تر دوباره بست و در همون حال تلاش ميكرد دختر به شدت ترسيده كه گوشه چشم هاش اشكي بود رو با حرفاش اروم كنه.
_ميدونم دردت گرفته عزيزم اما اين ترسيدنت باعث ميشه رگ هات أصلا قابل دسترس نباشن، الان من اينجام و مطمئن باش تا مطمئن نشم رگت رو پيدا كردن بهت انژوكت نميزنم.
بكهيون با دوتا از انگشت هاي روي ساعت دختر دنبال رگ مناسب ميگشت و همينطور هر از گاهي اروم محل كبودي هارو نوازش ميكرد.
YOU ARE READING
£; Retaliation ;£
Fanfictionنام: تلافي ژانر: رمنس_درام_اسمات کاپل:چانبك_كايسو_چانكاي وضعيت: تمام شده نويسنده:Mary خلاصه فیک✍: قانون عجيبي ست من تو را دوست دارم،تو ديگري را و ديگري ديگري را...واينگونه است كه همه تنهاييم! رابطه چانيول و كاي با تمام ناهمواري هاش به خوبي پيش ميرف...