Part 52

983 259 57
                                    

من تو را،

در تو جستجو کردم!

نه در آن خواب‌های رویایی...

در دو دست تو سخت کاویدم،

پر شدم، پر شدم زِ زیبایی...!

***

بازم همون مكان ناشناخته اشنا مقابل چشم هاش ها بود ،

اينبار مي دونست دنبال چي ميگرده،نگاهش به مرداب زير پاش بود و به بكهيوني كه در نقطه أي دور تر به انتظارش ايستاده بود

صداي رعد و برق وجودش رو لرزوند،

داشت فرياد ميزد،اشك هاش مثل بارون روون بود و نميشد تشخيص داد شدت بارون بيشتره يا قطراتي كه از چشم هاش روي گونه هاش سر ميخورد،

پدرش يك طرف و در طرف ديگه بكهيون قرار داشت...سردرگمي كل وجودش رو گرفته بود، نگاه نا مطمئني به پدرش و انداخت و با اشك پرسيد: چيكار كنم بابا، بهم بگو...

پدرش اما لب از لب باز نكرد...

به طرف بكهيون برگشت، التماس رو توي چشم هاش ميديد ، دست دراز شدش رو ميديد اما هنوز هم سخت بود به طرفش قدم برداره...

نور تابيده شده از دل ظلمت روي بكهيون شديد بود، جوري كه انگار نميتونست چهرش رو واضح ببين و اين شدت نور هر لحظه بيشتر ميشد تا جايي كه ديگه تصوير واضحي از بكهيون نداشت

چشم هاش از شدت نور زياد براي لحظه أي بسته شد و وقتي دوباره تلاش كرد تا بكهيون رو ببينه ...تصوير عوض شده بود

اينبار كسي كه با چشم هاي ملتمس و دستي دراز شده به طرفش ايستاده بود...مادرش بود

صداي فرياد بلندش خودش رو هم از خواب بيدار كرد.

در اتاق بلافاصله باز شد و بكهيون به طرفش دويد

_چي شده عزيزم؟

بخيه هاش ميسوخت و نفس نفس ميزد اما با اين حال خودش رو جابه جا كرد تا توي اغوش بكهيون فرو بره

_كابوس ديدي...چيزي نيست كه نگرانش باشي من اينجام.

موهاش رو اروم نوازش ميكرد تا خيالش رو از حضورش گرم كنه

+ هميشه فكر ميكردم انتخاب بين تو و پدرمه.

دستش از حركت ايستاد و سرش به پايين خم شد تا چهره توي اغوشش رو ببينه

چانيول سرش رو كمي بلند كرد

+ اما انگار اون تو نبودي...مادرم بود.

انگشت هاش رو روي گونه چانيول قرار داد و لبخند دلگرم كننده أي زد

_تو مجبور به انتخاب نيستي چان، تو ميتوني هر چيزي رو كه ميخواي داشته باشي با داشتن من پدرت رو از دست نميدي يا برعكس اگر بخواي دل پدرت رو شاد كني نياز نيست از من دور باشي...

£; Retaliation ;£ Where stories live. Discover now