Part 15

1.2K 309 119
                                    

تنهایی

چیزهای زیادی به انسان می‌آموزد

اما تو نرو

بگذار من نادان بمانم ..!

                                         ***

_قرار ميزاريم؟؟ فقط همين.

بكهيون نگاهش ميخ ليوان كرم و سفيد توي دستش با درپوش قهوه أي كه لاته شيرين رو داخلش حمل ميكرد بود و اروم زمزمه كرد: اره.

كيونگسو براي دوست مبهوتش تاسف خورد و نگاهش رو ازش گرفت.

_ پس كاي چي؟؟

+ نميدونم... نپرسيدم، أصلا نتونستم حرف بزنم.

كيونگسو اطراف رو نگاه كرد، همون موقع كه از عملي به شدت سخت بيرون اومده بود وبكهيون رو منتظر خودش ديد فهميد قرار نيست به ذهنش ارامش بده.

_ ميخواي چيكار كني؟؟

+ انجامش ميدم.

كيونگسو با اخم به طرف بكهيون برگشت: ديوونه أي؟؟ چجوري ميخواي انجامش بدي؟ نكنه فكر كردي فرشته أي چيزي هستي كه چوب جادوت رو بچرخوني و بعد همه چي عالي و پر از ستاره بشه؟

_كمكم كن...

+ چيكار كنم برم از مغازه قلب فروشي سر كوچه يكي برات بخرم.

بكهيون قهوش رو كنارش روي نيمكت گذاشت، هوا سرد بود اما بكهيون حس بهار رو داشت،

نگاهي به مردم انداخت، بعضي ها با لبخند و بعضي ها هم با اخم از كنار هم عبور ميكردند، بيمارستان هم ميتونست جاي خوبي باشي هم جاي بد،

بستگي داره هدف تو براي وارد شدن بهش چيه؟؟ ميتونه براي به دنيا اومدن يه نوزاد يا إيجاد به تغيير بزرگ براي زيبا شدن باشه

يا براي درمان خودت يا عزيز ترين افراد زنديگت.

اما وجهه اشتراك هر دو يه چيز بود،"درد".

بيمارستان درد رو به همراه داشت هم براي بيماراش هم براي كاركنانش.

_جوابم روبده بكهيون، امروز به اندازه كافي سختي كشيدم وقت واسه هپروت رفتن هاي تو ندارم.

كمي خم شد و ارنج هاشو روي زانوهاش گذاشت تا انگشت هاش رو بهم قفل كنه.

+ ميتوني برام يه رابط تو المان پيدا كني؟؟

صداي فرياد كيونگسو توي گوشش زنگ زد: چي؟ ميخواي چه غلطي بكني؟؟پيدا كردن قلب از يه كشور ديگه فكر كردي به همين راحتيه؟؟

فكر هزينش رو كردي، به نظرت اون زن كه مجبور بود براي هزينه زندگيش بچش رو تنها توي بيمارستان ول كنه همچين پولي داره؟؟

+ خودم ميدم...

انقدر زمزمش اروم بود كه از شنيده شدنش اطمينان نداشت اما سكوت طولاني كيونگسو نشون ميداد شنيده.

£; Retaliation ;£ Where stories live. Discover now