دلتنگ ام.
دلتنگ آدمی که نیست...
دلتنگ بوی که نیست...
دلتنگ نگاهی که نیست...
دلتنگ آغوشي که نیست...
و تمامشان را خاموش میکنم با لبخندي از جنس درد.
***
دستكش هاش رو در أورد و توي سطل مخصوص انداخت و به طرف رختكن رفت...
بعد از شست و شوي دست هاش لباس هاشو عوض كرد و كمي سرش رو به كمد تكيه داد تا دردي كه توي قفسه سينش ميپيچيد رو اروم كنه،
يك هفته بود كه خواب درستي نداشت و زير چشم هاش گود افتاده بود، چون داروهاشو به موقع مصرف ميكرد درد قلبي نداشت اما امروز توي اتاق عمل دوباره استرس بهش برگشته بود و كمي احساس نفس تنگي ميكرد.
بكهيون با اينكه رفت اما سر قول يكطرفش به چانيول موند بي هيچ انتظاري ...لارا نجات پيدا كرد.
دستي روي شونش قرار گرفت و به دنبالش صداي شييون رو شنيد: كارت خوب بود پسر، هرچند كه لازم نبود بياي.
سرش رو بلند كرد و تعظيم كوتاهي كرد: ممنون سونبه كه اجازه داديد بمونم، همينطور به خاطر قبول اين عمل ازتون ممنونم.
_حرف هايي كه راجب وابستگي به بيمارا بهت زده بودم رو يادت هست؟
چانيول سرش رو پايين انداخت
+ بله...ولي اين يكي خيلي فرق داره براي من، نميدونم چرا منو به طرف خودش ميكشونه، ديدن درد هاش برام عذاب اور بود، ممنونم كه از اين درد ها نجاتش دادين.
شيوون لبخند زد: برو و خبراي خوب رو خودت به خانوادش بده،
چانيول دوباره تعظيم كرد و بيرون رفت.
پشت اون در ها زني هراسون از عمل پيوند قلب دخترش ايستاده بود كه با ديدن چانيول به سمتش دويد: دكتر پارك...
چانيول نگاه عميقي به چشم هاي نگران زن انداخت و لبخند كم كم روي لب هاش جون گرفت، ديدن ارامش بعد از نگراني توي چشم هاي اون مادر قرار بود چقدر دلنشنين باشه؟
_لارا حالش خوبه، به زودي بهشون مياد، عمل به خوبي پيش رفت، بايد چند روز تحت نظر باشه تا بدنش با قلب جديد خو بگيره، احتمال پس زدن عضو كمه اما به هر حال بازم بايد تحت نظر باشه...
زن روي زانوهاش افتاد و با اشك خدارو به خاطر برگشتن دخترش به زندگي شكر ميكرد، چانيول مقابلش زانو زد و بازوهاش رو دور زن پيچيد، حس بي پناهيش رو ميفهميد و درك ميكرد چطور تنها داشت براي دخترش ميجنگيد.
زمزمه هاي اروم مادر لارا رو ميشنيد و با دستش اروم پشتش رو نوازش ميكرد.
_خداروشكر كه تونستم از امانتيم محافظت كنم، اگه بلايي سرش ميومد هيچوقت خودمو نميبخشيدم.
YOU ARE READING
£; Retaliation ;£
Fanfictionنام: تلافي ژانر: رمنس_درام_اسمات کاپل:چانبك_كايسو_چانكاي وضعيت: تمام شده نويسنده:Mary خلاصه فیک✍: قانون عجيبي ست من تو را دوست دارم،تو ديگري را و ديگري ديگري را...واينگونه است كه همه تنهاييم! رابطه چانيول و كاي با تمام ناهمواري هاش به خوبي پيش ميرف...