Part 35

1.2K 310 38
                                    

يادت باشه، شايد من  بتونم بعد از تو زندگي كنم ولي...

اونقدر قوی نیستم که رویاهایی که با تو ساختم رو با یکی دیگه زندگی کنم

                                       ***

سوئيچش رو از توي جيبش در أورد و به محض توقف اسانسور به طرف ماشينش رفت، بعد از تجويز سرم تقويتي شيوون و داد و بيداد هاش براي اينكه چرا بيشتر مراقب خودش نيست به زور به خونه فرستاده شده بود.

چراغ هاي اتوماتيك پاركينگ با هر قدمي كه بر ميداشت روشن ميشد تا بالاخره به جايي كه ماشينش رو پارك كرده بود رسيد.

اما با ديدن جسم ساكني كه به ماشينش تكيه داده قدم هاش اروم تر شد.

زير پنج ثانيه تونست بشناسش و دليل حضورش هم  چيز سختي براي فهميدن نبود.

نفس عميقي كشيد و دوباره به راه افتاد: خيلي خستم ميشه يه روز ديگه دعوا كنيم؟؟

سهون تكيشو از ماشين گرفت.

_پس خودت هم خوب ميدوني بايد به خاطر رفتار زشتت باهات دعوا كرد.

+ فكر نميكردم بهت بگه.

سهون نيشخندي زد و دست به سينه شد: چيز مخفي بين ما وجود نداره.

چانيول در ماشينش رو باز كرد

+ الان اينجايي كه پز رابطتتون رو بدي.

_قصدم اين نبود ولي چرا كه نه...شايد بايد يكي بهت بفهمونه بكهيون مال كيه.

+ بكهيون شي نيست اون خودش تصميم ميگيره با كي باشه.

نشست و خواست درو ببنده كه دستي مانعش شد.

_ميخواي بگي تا حالا بهت نگفته دوست پسر داره و توي لعنتي بايد دست از سرش برداري؟

+ تا وقتي بهم ثابت نشه تورو همونطور كه منو دوست داشت ، دوست داره عقب نميكشم.

_  و فكر ميكني اون الان با كي توي رابطست؟؟

+ تو خودت هم قبول داري مگه نه؟ شايد الان ديگه منو دوست نداشته باشه ولي قطعا تورو هم اونطوري كه عاشق من بود دوست نداره.

سهون دستش رو برداشت و قدمي عقب كشيد.

_اين چيزايي كه ميگي حتي سر سوزن هم براي من ارزش نداره، مهم اينه حالش خوب باشه ، كافيه يه بار ديگه اذيتش كني اون موقع منم يادم ميره ماها انسانيم و نبايد با زور بازو به جون هم بيوفتيم، شايد تبديل به ادمي ميشم و دست به كارايي بزنم كه حتي خودمم خودمو نشناسم

درو محكم بست و چند قدم عقب تر رفت تا راه براي چانيول باز بشه.

                                    ***

_فكر ميكني واقعا حضور من لازمه؟

كيونگسو همونطور كه يكي دو قدم جلوتر راه ميرفت نگاهي به كا انداخت.

£; Retaliation ;£ Where stories live. Discover now