وقتي تنها تو دلخوشيمي ميون اين همه دلمردگي
بيا بدون هم نتونيم زندگي كنيم باشه؟...
***
شب كم كم داشت عمق ميگرفت و ماشين هاي كمتري توي خيابون ديده ميشد، چانيول بي وقفه و بدون داشتن مسير مشخصي ماشينش رو ميروند،
داشت از شهر فاصله ميگرفت اما نه ميدونست و نه ميخواست كه بدونه داره به كدوم سمت ميره،
خيابون ها رو يكي بهد از ديگري پشت سر ميذاشت و رد ميشد، نگاهش ميخ جاده روشن شده به وسيله چراغ هاي ماشينش بود،
حرف هاي كاي توي سرش اكو ميشد و هر لحظه باعث ميشد دستش دور فرمون سفت تر بشه،
سرش رو به پشتي صندليش تكيه داد و صداي ضبط كه اهنگ كلاسيكي پخش ميكرد رو بيشتر كرد.
نميدونست چند ساعت گذشته كه بي وقفه داره ميرونه اما با بالا اومدن اشعه هاي نور كه هوا رو روشن ميكرد متوجه شد زمان زيادي رو رد كرده
تابلو روبه روش مسير ورود به جاده دريا رو نشون ميداد كه باعث شد چانيول فرمون رو به همون سمت بچرخونه و دقيقا با طلوع افتاد مقابل اب هاي قرمز شده ايستاده باشه،
باد صبحگاهي موهاشو نوازش ميكرد و بوي نم دريا ذهنش رو اروم.
خاطرات دوران دانشگاه روي اب هاي نيلگون مقابلش شكل گرفت و دريا تبديل به پرده سينما شد كه تمام روز هاي شيرينش با كاي رو به تصوير كشيد
روز اولي كه ديده بودش فكر ميكرد با يه مجسمه يوناني برخورد كرده، كسي كه خدا براي افريدنش زمان رو متوقف كرده تا سال ها بدون حضور اين بت زميني جلو نره...
خودش رو با اعتماد به نفس كامل بهش نزديك كرد و در اخر بهش پيشنهاد داد.
لبخند فوق العاده اون روز كاي هيچوقت از ذهنش نميره، جملاتي كه با لب هاي خواستنيش بيان كرد با اهن داغ شده روي سردر تالار خاطراتش هك شد
" من نميتونم قلبم رو الان بهت بدم يا پابه پاي عاشقي هات بيام، بازم منو ميخواي؟؟ برام صبر ميكني تا بتونم قلبمو بهت بدم؟؟"
با شنيدن اين حرف قدم هاش رو روي ابر هاي پنبه أي برداشت و با تمام تار و پودش اين انتظار شيرين رو جون پذيرفت.
وقتي كه فقط با يه پيام كاي ازش خداحافظي كردو بعدش فهميد دليل ترك كردن حضور موجودي به نام بكهيون بوده انگار كسي از بالا اسمون خراش به ارتفاع هزار متر به سمت زمين پرتش كرده..
با اين وجود باز هم كم نياورد و ادامه داد، كاي رو پيدا كرد و راضيش كرد بهش برگرده،گفت علاقه أي به بكهيون نداره و قلبش فقط به تسخير مجسمه يونانيش در اومده و نميتونه به كس ديگه أي بدش حتي اگه كاي نباشه...
YOU ARE READING
£; Retaliation ;£
Fanfictionنام: تلافي ژانر: رمنس_درام_اسمات کاپل:چانبك_كايسو_چانكاي وضعيت: تمام شده نويسنده:Mary خلاصه فیک✍: قانون عجيبي ست من تو را دوست دارم،تو ديگري را و ديگري ديگري را...واينگونه است كه همه تنهاييم! رابطه چانيول و كاي با تمام ناهمواري هاش به خوبي پيش ميرف...