Part 4

1.3K 389 96
                                    

عشق يه انتخابه....
تو انتخاب ميكني چه كسي رو در اغوش بگيري...
تو انتخاب ميكني قلبت رو به كي ببازي....
تو انتخاب ميكني نفست بند به نفس هاي كي باشه....
تو انتخاب ميكني با خيال كي ارامش بگيري....
عشق يه انتخابه....
چون تو انتخاب ميكني چه كسي تمام وجودت را ويران كند...

                                             ***

ظرف عسل رو هم روي ميز گذاشت و در حالي كه عقب عقب ميرفت و به ميز صبحانه خوشگلي كه چيده بود نگاه ميكرد پيش بند اشپزي قرمز رنگش رو باز كرد و سر جاش قرار دادش،

اخرين نگاهش رو هم به ميز انداخت و با گذاشتن سبد نون تست كاملش كرد و به طرف اتاق راه افتاد،

تمام يك هفته گذشته رو توي خونه چانيول مونده بود و تقريبا تمام وقت سرشون گرم نوشتن مقاله جديد و يا اصلاح همون مقاله قبلي بود،

توي اين مدت فقط دو سه بار بكهيون بهشون سر زده بود و كاي در حالي كه روي كاناپه توي حال نشسته بود و كتاب هاي درسي خودش رو ورق ميزد سروكله زدن ها چانيول سر نظراتش رو نگاه ميكرد و افسوس ميخورد،

عشق شيرين بكهيون به راحتي از توي چشم هاي شيشه ايش بيرون ميريخت و چانيول هر بار با ديدنش رفتارش بد تر ميشد و كاي محكوم به سكوت بود،

حرف زدن درباره ي بكهيون فقط چانيول رو عصبي تر ميكرد و كاي اينو نميخواست پس فقط سكوت ميكرد و با نگاهش از بكهيون عذرخواهي ميكرد،

ميدونست چقدر بكهيون درد ميكشه، با تك تك سلول هاش حس بكهيون به چانيول رو درك ميكرد حتي بهتر از حس خودش،

نميدونست حسي كه خودش به چانيول داره چيه، اسمش رو نه ميشد عشق بزاري نه ميشد دوستي،

هيچ ترسي نسبت به از دست دادن چانيول نداشت و حتي گاهي اوقات ته دلش ميخواست چانيول ازش خسته بشه و ولش كنه،

حتي گاهي وقت ها به سرش ميزد دوباره بي خبر بزاره و بره اما با ياداوري چهره غمگين و خسته چانيول بعد از اون مدتي كه تركش كرده بود تمام افكارش رو پس ميزد،

چانيول براش خيلي مهم بود حتي بيشتر از خودش و همين باعث ميشد هميشه عذاب وجدان داشته باشه چون ميدونست نميتونه هيچوقت قلبش رو به روي اون پسر باز كنه اما قسم خورده بود كنارش بمونه تا هر موقع كه چانيول خسته بشه.

روي تخت كنار چانيول غرق خواب نشست، انگشت هاي گرمش رو توي موهاي مواجش فرو برد و اروم صداش زد: چان چاني...باز كن چشماي خوشگلت رو قند عسلم ديرمون ميشه ها.

چانيول يكي از چشم هاشو باز كرد و سرش رو به طرف كاي برد تا لمس دست هاش رو روي موهاش بيشتر حس كنه: فقط يكم ديگه.

_ ميدونم خسته اي...ولي فقط امروز،بايد به كنفرانس برسيم عزيزم بعدش اجازه ميدم يه شب تا ظهر بخوابي،

£; Retaliation ;£ Where stories live. Discover now