خاطراتي كه ادم هايش رفته اند دردناكند!
ولي خاطراتي كه ادم هايش حضور دارند،
اما شبيه گذشته نيستند به مراتب دردناك تراند.
****
_بكهيون صبر كن.
+ يه بار گفتم نه يعني نه... نميفهمم چرا باز هعي تكرارش ميكني سهون.
نزديك كافه تريا بيمارستان بودن و بكهيون دستش رو براي باز كردن در جلو برد كه پسر بلند تر سد راهش شد
_اخه چرا؟؟
+ من دلايلم رو قبلا برات توضيح داده بودم نگفتم؟؟
سهون شونه أي بالا انداخت و با لبايي كه فاصله أي تا اويزيون شدن نداشت روشو برگردوند.
بكهيون به قيافه كيوتش خنديد وسري از روي تاسف تكون داد.
_هيونگ خيلي لوست كرده هااا، نميشه كه هر چي بخواي همون بشه.
+ تو كه گفتي گرايشت براي پدرت مهم نيست.
_اره گفتم مهم نيست ولي اين به اين معني نيست ميتونم دست دوست پسرمو بگيرم و ببرم خونمون بگيم سلام بابا من دارم با اين پسر قرار ميذارم.
+ خوب اخه من دلم ميخواد خودمو به خانوادت معرفي كنم.
بكهيون لبخند ارومي زد و دستش رو بالابرد تا گونه سهون رو نوازش كنه
_ ما يه سري قول ها بهم داديم سهون يادت كه نرفته؟
سهون كمي سكوت كرد و اجازه داد بكهيون بيشتر گونش رو نوازش كنه.
+ همشون يادمه، ولي تو چي؟ تو قول هات يادته؟؟
بكهيون خنديد و ضربه ارومي به گونش زد و بعد دستش رو به جيب روپوشش برگردوند
_ اره يادمه... حالا اجازه ميدي به قرار فوريمون برسيم يا ميخواي تا زماني كه اونهيوك احضارت ميكنه همين جا جلوي در بمونيم؟؟
سهون لبخند زد و به طرف در ورودي برگشت و بعد از باز كردنش براي بكهيون خودش رو عقب كشيد تعظيم كوتاهي كرد
+ بفرماييد سرورم.
بكهيون همونطور كه ميخنديد و با تاسف سرش رو تكون ميداد وارد شد، هواي گرم و مطبوع كافه تريا به صورتش برخورد كرد و كمي گونه هاش رو به خاطر تغيير دما قرمز كرد.
سهون پشت سرش وارد شد و دستش رو روي شونه اش گذاشت و اون موقع بود كه بكهيون متوجه دو جفت چشم كنجكاو روي خودش شد.
كمي عقب تر روي يك ميز كاي و چانيول نشسته بودن و نگاه هر دو روي اون ها بود.
بكهيون دستش رو بالا أورد و با لبخند براشون دست تكون داد.
DU LIEST GERADE
£; Retaliation ;£
Fanfictionنام: تلافي ژانر: رمنس_درام_اسمات کاپل:چانبك_كايسو_چانكاي وضعيت: تمام شده نويسنده:Mary خلاصه فیک✍: قانون عجيبي ست من تو را دوست دارم،تو ديگري را و ديگري ديگري را...واينگونه است كه همه تنهاييم! رابطه چانيول و كاي با تمام ناهمواري هاش به خوبي پيش ميرف...