Part 29

1.2K 329 162
                                    

خاطراتي كه ادم هايش رفته اند دردناكند!

ولي خاطراتي كه ادم هايش حضور دارند،

اما شبيه گذشته نيستند به مراتب دردناك تراند.

                                      ****

_بكهيون صبر كن.

+ يه بار گفتم نه يعني نه... نميفهمم چرا باز هعي تكرارش ميكني سهون.

نزديك كافه تريا بيمارستان بودن و بكهيون دستش رو براي باز كردن در جلو برد كه پسر بلند تر سد راهش شد

_اخه چرا؟؟

+ من دلايلم رو قبلا برات توضيح داده بودم نگفتم؟؟

سهون شونه أي بالا انداخت و با لبايي كه فاصله أي تا اويزيون شدن نداشت روشو برگردوند.

بكهيون به قيافه كيوتش خنديد وسري از روي تاسف تكون داد.

_هيونگ خيلي لوست كرده هااا، نميشه كه هر چي بخواي همون بشه.

+ تو كه گفتي گرايشت براي پدرت مهم نيست.

_اره گفتم مهم نيست ولي اين به اين معني نيست ميتونم دست دوست پسرمو بگيرم و ببرم خونمون بگيم سلام بابا من دارم با اين پسر قرار ميذارم.

+ خوب اخه من دلم ميخواد خودمو به خانوادت معرفي كنم.

بكهيون لبخند ارومي زد و دستش رو بالابرد تا گونه سهون رو نوازش كنه

_ ما يه سري قول ها بهم داديم سهون يادت كه نرفته؟

سهون كمي سكوت كرد و اجازه داد بكهيون بيشتر گونش رو نوازش كنه.

+ همشون يادمه، ولي تو چي؟ تو قول هات يادته؟؟

بكهيون خنديد و ضربه ارومي به گونش زد و بعد دستش رو به جيب روپوشش برگردوند

_ اره يادمه... حالا اجازه ميدي به قرار فوريمون برسيم يا ميخواي تا زماني كه اونهيوك احضارت ميكنه همين جا جلوي در بمونيم؟؟

سهون لبخند زد و به طرف در ورودي برگشت و بعد از باز كردنش براي بكهيون خودش رو عقب كشيد تعظيم كوتاهي كرد

+ بفرماييد سرورم.

بكهيون همونطور كه ميخنديد و با تاسف سرش رو تكون ميداد وارد شد، هواي گرم و مطبوع كافه تريا به صورتش برخورد كرد و كمي گونه هاش رو به خاطر تغيير دما قرمز كرد.

سهون پشت سرش وارد شد و دستش رو روي شونه اش گذاشت و اون موقع بود كه بكهيون متوجه دو جفت چشم كنجكاو روي خودش شد.

كمي عقب تر روي يك ميز كاي و چانيول نشسته بودن و نگاه هر دو روي اون ها بود.

بكهيون دستش رو بالا أورد و با لبخند براشون دست تكون داد.

£; Retaliation ;£ Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt