عاشقي جرم قشنگي ست
انكارش نكن...!
***
اخر ماه نزديك بود و اين يعني تغيير شيفت ها و ساعت هاي كاري جديد، چانيول تلاش ميكرد توي اين روزهاي باقي مونده از شيفت هاي مشتركي كه با كاي داشت به خوبي استفاده كنه،
تايم استراحتشون كم شده بود و بيشترين كار ها روي دوششون گذاشته شده بود اما با همه اين ها باز هم چانيول از استراحت خودش ميزد و به ديدن دوست پسرش ميرفت،
گاهي وقت ها تايم ناهار رو از دست ميدادن و يك روز كامل همو نميديدن
و گاهي هم وقت اضافه داشتن و ميتونستن توي محوطه با وجود هواي سرد پاييزي وقت بگذرونن اما اين مسئله عجيبي براي اون دو نفر نبود چون قبلا هم تجربش رو داشتن
اما چيزي كه اين ديدار هارو متفاوت ميكرد حضور كيونگسو در نود درصد مواقع در كنارشون بود،
شايد روز هاي اول بعد از اون اتفاق چان تلاش ميكرد تا برنامه ديدن كاي رو زماني بزاره كه كيونگسو هم حضور داره
اما بعد از يه مدت حضور كيونگسو به امري طبيعي تبديل شد به صورتي كه چان حتي تلاشي براي به وجود اوردن ديدار ها نداشت و كيونگسو خودجوش در كنارشون حضور پيدا ميكرد،
حس چانيول روز به روز پر رنگ تر ميشد جوري كه حتي خودش هم گيج بود به خاطر چه كسي به قرار هاشون ميره كاي يا كيونگسو؟؟
هربار ديدن كيونگسو باعث ميشد بيشتر بخواد بهش نزديك بشه و ديگه حتي يادش نبود رفتار هاي كاي نسبت به كيونگسو رو چك كنه و يا حتي يادش نبود الان در وضعيتي قرار داره كه بايد حسادت كنه.
چانيول سردرگم بود، ميدونست يه حسي اين وسط اشتباهه اما نميدونست دقيقا كدوم يكي؟
حس علاقه بيش از حدش به كاي؟؟ يا حس تازه جوونه زده توي قلبش نسبت به كيونگسو يا حتي شايد هر دو...
بعد از دوتا عمل پشت سر هم تو اتاقش نشسته بود و در حالي دست هاش روي ميز بود سرش رو بين بازوهاي خودش جا داد و اه عميقي از خستگي كشيد، چانيول به كار زياد عادت داشت و اين خستش نميكرد بلكه باعث ميشد حس زنده بودن كنه
اما اين اواخر درگيري هاي ذهنيش تمام انرژيش رو ميگرفت،
ديگه حتي جوني براي نفرت از بكهيون و كار هاش نداشت، نميدونست اونم خسته شده كه كمتر به پرو پاش ميپيچه يا شايد هم ديگه بودن بكهيون رو كنار خودش نفرت انگيز حس نميكنه،
به هر حال هرچي كه بود ذهنش الان خالي از نفرت بود و سلول هاي مغزش در حال بررسي درستي و نادرستي حس هاي چانيول بودن.
صداي در مجبورش كرد دوباره اه بكشه و ناراضي سرش رو از روي ميز برداره: بفرماييد. نگاهش به در نيمه باز شده بود اما وقتي جسم ظريفي و قد كوتاهي با موهاي طلاييش سرش رو داخل اورد لبخند كل صورتش رو پوشوند.
YOU ARE READING
£; Retaliation ;£
Fanfictionنام: تلافي ژانر: رمنس_درام_اسمات کاپل:چانبك_كايسو_چانكاي وضعيت: تمام شده نويسنده:Mary خلاصه فیک✍: قانون عجيبي ست من تو را دوست دارم،تو ديگري را و ديگري ديگري را...واينگونه است كه همه تنهاييم! رابطه چانيول و كاي با تمام ناهمواري هاش به خوبي پيش ميرف...