Part 11

1.2K 336 166
                                    

بعضي وقت ها قدر يه لحظه رو نميدوني

تا اينكه تبديل به خاطره ميشه...

واون موقع تو موندي و حسرتي كه سراپاتو ميسوزونه..

***

شايد حياط خلوت بيمارستان بهترين جا براي پنهان شدن نبود اما ميتونست جايي باشه براي اروم گرفتن ذهن پر از درد چانيول.

بي توجه به كثيف شدن روپوش سفيدي كه براي پوشيدنش سال ها زحمت كشيده بود روي زمين خاكي نشسته بود،

سرش رو با ريتم ملايم به ديوار پشت سرش ميكوبيد. كاش ميتونست فقط براي يك روز مغزش خالي بشه از همه أفكار هاي ازار دهنده.

نگاهي به كنار پاش جايي كه پاكت غذاي اهدايي كيونگسو بود انداخت. كيونگسو واسش چي بود؟؟

يه دوست مهربون؟؟ يه همكار؟؟ يا كسي كه تلاش داشت به قلبش راه باز كنه؟؟

چرا وقتي اسم كاي رو از كيونگسو شنيده بود به جاي اينكه بره و با گرفتن يقه ي كيونگسو بهش بفهمونه هيچ شانسي براي داشتن كاي نداره فقط فرار كرده بود؟

گوشيش براي بار هزارم زنگ خورد اما چانيول حتي تلاش نكرد گوشيش رو از توي جيبش در بياره.

اين چه عذابي بود كه مجبور به تحملش بود؟؟

صداي پايي روي سنگ ريزه هاي زمين خالي توجهش رو جلب كرد اما سرش رو برنگردوند چون به طرز عجيبي صداي پا رو شناخت،

قلبش شروع به تند تپيدن كرد.

سرش رو به ديوار تكيه داد و چشم هاش رو بست

كسي روبه روش نشست و حالا چانيول با تنفس عطرش به حدسش ايمان أورد.

صداي بمش سكوت بينشون رو شكوند: تو شنيدي..

سكوت كرد، شايد هنوزم ميتونست انكار كنه حرفي نشنيده، أصلا انكارش چه فايده أي داشت.

_چقدرش رو شنيدي؟؟

از باز كردن لب هاش ترس داشت، مطمئن بود اگه زبونش رو بچرخونه ديگه كنترلي روش نداره.

_چانيول... تو برام خيلي مهم شدي، من هيچوقت كاري نميكنم كه بهت اسيب بزنه، ميدونم نميتوني بهم اعتماد كني اما بدون...

+ از كجا پيدام كردي؟؟

نميخواست بهونه هاش رو بشنوه، دلش ميخواست فرياد بزنه تا ساكتش كنه، هنوز امادگي شنيدن حقيقت تلخي كه خودش هم ميدونست رو نداشت،

شايد هم تصميم داشت تظاهر كنه نفهميده. هنوز نميدونست قراره چه راهي رو بره. پس براي اولين قدم فقط كيونگسو رو ساكت كرد.



_ رفتم اتاقت نه خودتي بودي نه غذات، حسش كردم، اينكه دنبال من و بكهيون اومدي و وقتي بعد چند بار زنگ زدن بهت جواب نگرفتم مطمئن شدم.

£; Retaliation ;£ Where stories live. Discover now