SEASON2
~~~~~~~~~~~~~~~~
کش و قوسی به بدنش داد و گوشیش رو روی تخت پرت کرد. هوفی کرد و سر جاش نشست. انقدر به اون صفحه زل زده بود که چشمهاش میسوخت.
"هر چقدر بهش میگم چت کردنو بس کن و برو به استراحت گوش نمیده."
خودش به اندازه کافی دل تنگ بود و دلش میخواست بیشتر باهاش وقت بگذرونه اما چانیول بیشتر اوقات خسته بود و نیاز به استراحت داشت؛ به هر حال بعد از افتضاحی که شیش ماهِ پیش به وجود اومد و کمپانی آقای پارک ورشکسته شد، از همون موقع چانیول مجبور بود پیش پدرش بمونه و تو کارای بازسازی دوباره کمپانی بهش کمک کنه که آسون هم نبود.
البته بکهیون همیشه نمیتونست خودخواه نباشه، گاهی انقدر دل تنگی بهش فشار میآورد که عصبی میشد و راجب نبودنش صبح تا شب غر میزد.
بعد از چند لحظه دستش که رو تخت بود مشت شد و با پوزخند تلخی جواب خودش رو داد:
"انگار بعضی وقتا یادم میره مقصر نابود شدن اون کمپانی و خراب شدن زندگی چانیول و خانوادش منم که به خودم اجازه میدم راجب ندیدنش غر بزنم!"
لبهاش رو روی هم فشار داد و از روی تخت بلند شد. باید میرفت و به تهیونگ سر میزد، هرچند در کمال ناباوری ازش میترسید.
همینطور که به طرف در اتاقش راه میافتاد زیر لب زمزمه کرد:
"ببین کار به کجا رسیده که از برادرت میترسی بکهیون!"
البته به خودش حق میداد؛ تهیونگ هر روز ترسناک تر از قبل میشد. توی چهرش اثری از ناراحتی، غم، افسردگی و چیزهایی مثل این پیدا نمیشد. فقط به سردی و سختی یه سنگ وسط زمستون بود و هاله دورش ناخودآگاه باعث میشد دلت بخواد ازش فاصله بگیری.
بکهیون تو تمام اون روزایی که جونگکوک دزدیده شده بود از افسرده و گوشه گیر شدن تهیونگ میترسید، از گریه های مداومی که هنوز اتفاق نیفتاده بود و غصه خوردنهاش میترسید، اما هیچکدوم از این اتفاقا نیفتاد.
فقط وقتی به هوش اومد و فهمید چه اتفاقی افتاده برای باور کردن مقاوت میکرد و طولی نکشید که تمام وسایل اتاق رو با خاک مساوی کرد. اون روز جوری داد میکشید که کسی جرئت نداشت بهش نزدیک بشه، حتی نامجون!
YOU ARE READING
It's A Mistake ❢ Vkook
Fanfiction《این یه اشتباهه》 -برای بار آخر ازت میپرسم سئوجون..اون کجاست؟ +قـ..قربان فکر کنم اشتباه گرفتین..من جونگکوکم.. جئون جونگکوک.. #Vkook /\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\ +واضح نیست که همش سعی داشتم مختو بزنم؟ -آره..ولی اینم واضحه که خیلی وقته مخم ز...