"عمو!!"
با صدای یون هی از فکر در آورد و بهش نگاه کرد که با چشمهای مظلومش بهش زل زده بود. صاف روی مبل نشست و دستش رو روی موهای نرم دختر روبهروش کشید و نگران گفت:
"چی شده عزیزم؟"
یون هی دست کوچولوش رو بالا برد و آروم روی چشم راست عموش کشید که باعث تعجب جونگکوک شد.
"گریه؟"
با این حرفش دوباره شروع به ناز کردن چشم عموش کرد که جونگکوک دستش رو گرفت و بوسید. دقت این بچه از هم سن و سال هاش خیلی بیشتر بود. هر چند انتظار دیگه ای هم ازش نمیرفت، پدر واقعیش نامجون بود و سئوجون بزرگش کرده بود، مطمئنا هوش و دقت زیادی نصیبش شده بود.
بغلش کرد و بعد از اینکه اون رو روی پاهای خودش نشوند شروع به نوازش موهاش کرد.
"نه عزیزم داری اشتباه فکر میکنی."
یون هی سرش رو به دو طرف تکون داد و لب ورچید. کم کم با پر شدن چشمهاش از اشک جونگکوک هول شد و دستپاچه سعی کرد لبخند بزنه.
"ببین من چقدر خوشحالم؟ گریه نکردم خوشگلم من فقط..فقط.."
"عمو یکم خستست یون هی، فقط همین. لطفا تنهاش بذار تا استراحت کنه."
یون هی با شنیدن صدای پدرش، نگاهش رو با بی میلی از جونگکوک گرفت و از بغلش بیرون اومد. به طرف سئوجون رفت و بعد از رسیدن بهش به پاهاش چسبید و گفت:
"بابایی.."
همینطور که یه دستش رو به پای پدرش داشت، دست دیگش رو به سمت عموش دراز کرد و با نشون دادنش گفت:
"ناراحته!!"
همون موقع بغض خفه کننده ای توی گلوی جونگکوک جمع شد و چشمهاش رو بست تا بتونه خودش رو کنترل کنه و جلوی این بچه گریه نکنه.
سئوجون که وضعیت رو دید کنار یون هی زانو زد.
"میخوای یه کاری کنیم که دیگه خسته نباشه؟"
یون هی با شنیدن این پیشنهاد تند تند سرش رو به نشونه موافقت تکون داد و دستهاش رو به هم کوبید.
سئوجون نگاهی از بالا تا پایینِ جونگکوک غم زده انداخت؛ انقدر این چند وقت لاغر شده بود که بتونه راحت بلندش کنه.از جاش بلند شد و با توجه به اینکه جونگکوک هم حواسش نبود، یه دستش رو پشتش و دست دیگش رو زیر زانوهاش گذاشت و توی یه حرکت بلندش کرد.
کوک که غافل گیر شده بود داد آرومی کشید و ناخواگاه گردن سئوجون رو گرفت تا نیفته. یون هی بلند بلند میخندید و ذوقش رو نشون میداد و هر از گاهی ام به بالا میپرید و دستهاش رو به هم میکوبید.
جونگکوک که تازه داشت شرایطش رو درک میکرد تکون محکمی به خودش داد و بلند گفت:
"دیوونه شدی؟ منو بذار زمین!!"
![](https://img.wattpad.com/cover/224947216-288-k208446.jpg)
YOU ARE READING
It's A Mistake ❢ Vkook
Fanfiction《این یه اشتباهه》 -برای بار آخر ازت میپرسم سئوجون..اون کجاست؟ +قـ..قربان فکر کنم اشتباه گرفتین..من جونگکوکم.. جئون جونگکوک.. #Vkook /\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\ +واضح نیست که همش سعی داشتم مختو بزنم؟ -آره..ولی اینم واضحه که خیلی وقته مخم ز...