جونگکوک با نگاه کلی ای که به میز انداخت پوزخند زد. تازه داشت به این فکر میکرد که همون بهتر که اومده بود!
میز جوری چیده شده بود که اگه کسی نمیدونست میگفت میزیه که یه تازه عروس و داماد برای اولین شب ازدواجشون چیدن. این پسر با این چیزها میخواست به کجا برسه؟
سوک نگاه مثلا ناراحتی به جونگکوک انداخت و گفت:
"من واقعا متاسفم جونگکوک! آخه من فکر میکردم فقط تهیونگ میاد و غذا رو فقط به اندازه دوتامون درست کردم!"
جونگکوک هم لبخند زورکی ای زد. از نوع نگاه کردن های پسر روبهروش که کاملا جنگ طلبانه بود متنفر بود!
"مشکلی نیست!"
تهیونگ چاپستیکش رو روی میز گذاشت و به سوک گفت:
"یه بشقاب دیگه بیار."
سوک کمی تعجب کرد اما به روی خودش نیاورد و بلند شد تا کاری که پسر بزرگتر گفت رو انجام بده. بعد از آوردن بشقاب، اون رو روبهروی تهیونگ گذاشت و دوباره نشست.
تهیونگ بشقاب رو گرفت و وقتی اون رو جلوی جونگکوک گذاشت، چشمهای دو پسرِ دیگه گرد شد. با اون بشقاب خالی باید چیکار میکرد؟!
پسر بزرگتر اجازهی فکر کردنِ بیشتر رو نداد چون بشقاب خودش رو بالا آورد و نصف غذای خودش رو برای جونگکوک ریخت.
جونگکوک که بیشتر تعجب کرده بود بعد از چند لحظه از شوک خارج شد و دستش رو به سمت دست تهیونگ آورد تا کنارش بزنه و بهش بگه اینکار رو نکنه که قیافه ی سوک رو دید و دست از ممانعت برداشت.
چون جوری دهنش باز و بسته میشد که انگار میخواست اعتراض کنه اما در نهایت با حرص سرجاش نشست و مشغول جوییدن پوست لبش شد.
جونگکوک خواست نگاه تشکرآمیزی به تهیونگ بندازه که همون لحظه پسر بزرگتر لیوان کنار خودش رو کمی هل و بین خودشون قرار داد.
سوک با دیدن این صحنه تقریبا داشت آتیش میگرفت پس بلند شد و یه لیوان هم آورد.
اون رو روی میز، کنار جونگکوک کوبید اما واقعا برای کوک مهم نبود؛ حداقل نه بعد از کارایی که تهیونگ براش کرده بود!
واقعا کارش به کجا رسیده بود که منتظر کوچیکترین توجهی از سمت پسر بزرگتر بود؟
**
در خونه رو بست و به تهیونگ نگاه کرد که مثل دفعه قبل، بدون اینکه چیزی بگه داشت از پله ها بالا میرفت تا به اتاق خودش بره.
بعد از اتفاقی که سر شام افتاد با خودش فکر کرد شاید تهیونگ از لجبازی دست برداشته اما انگار خیال خامی بود!
دقیقا تا کی باید این وضع رو تحمل میکرد؟ از پله ها بالا رفت و وقتی دست پسر بزرگتر روی دستگیره اتاقش نشست صداش زد:
YOU ARE READING
It's A Mistake ❢ Vkook
Fanfiction《این یه اشتباهه》 -برای بار آخر ازت میپرسم سئوجون..اون کجاست؟ +قـ..قربان فکر کنم اشتباه گرفتین..من جونگکوکم.. جئون جونگکوک.. #Vkook /\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\ +واضح نیست که همش سعی داشتم مختو بزنم؟ -آره..ولی اینم واضحه که خیلی وقته مخم ز...