✘P12✘

11.2K 1.8K 367
                                    

تهیونگ از حرص دندون‌هاش رو روی هم فشار داد. دلش می‌خواست می‌تونست دست کنه داخل گوشی و با گرفتن یقه سئوجون اون رو بیرون بیاره.

جونگکوک به قیافه عصبی تهیونگ نگاهی انداخت. هنوز در حال تجزیه و تحلیل حرف آخر سئوجون بود و این که بین این دو نفر در گذشته چه اتفاقاتی افتاده سوال اولش مغزش بود.

"خب جونگکوک، منتظرم باش، تا بعد.."

و بعد صدای بوق های مکرر گوشی بود که تو گوش هر دوشون پیچید. بعد از چند دقیقه ای که تو سکوت و فکر کردن گذشت جونگکوک گفت:

"نمیفهمم..اگه از جنی متنفره..چرا باهاش فرار کرده؟"

با این حرف جونگکوک، تهیونگ که هنوز به صفحه خاموش گوشی زل زده بود اخمش غلیظ تر شد.

"من دارم به چیز دیگه ای فکر میکنم..چرا باید به تو زنگ بزنه و جواب این سوالتو بهت بده؟؟اصلا چرا باید به فکر ارتباط برقرار کردن با ما باشه؟؟"

جونگکوک گیج سرش رو تکون داد. همه چیز عجیب بود و حالا عجیب تر شده بود. تمام حدس هایی که زده بود غلط از آب در اومده بود و نمی‌فهمید چقدرِ دیگه باید فکر کنه تا به حدس درستی برسه. تهیونگ هوفی کرد و به تاج تخت تکیه داد.

"خیله خب..حالا دیگه برو بخواب."

جونگکوک که تازه چشمش به تاریکی عادت کرده بود نگاهش به بدن تهیونگ افتاد که رکابی جذبی اون رو پوشونده بود، برخلاف خودش که یه تیشرت ساده تنش بود.

تهیونگ نگاه خیره‌اش رو دید و با پوزخندی دست‌هاش رو پشت گردن خودش گذاشت.

"راحت باش.."

جونگکوک تازه به خودش اومد. باورش نمیشد به بدن یه پسر زل زده بود! آب دهنش رو قورت داد و از جاش بلند شد.

"صبر کن."

جونگکوک که قدم اول رو برداشته بود با حرف تهیونگ سرجاش ایستاد.

"بیا بشین کارت دارم. باید در مورد موضوعی باهات حرف بزنم."

جونگکوک می‌ترسید یکم دیگه بشینه و نگاه سرکشش آبروش رو ببره. برگشت و با زدن لبخند کج و کوله ای گفت:

"می‌دونی..من خیلی خوابم میاد فردا حرف می‌زنیم."

خواست بره که تهیونگ لباسش رو از پشت کشید و بعد از اینکه اون رو روی تخت انداخت، روش خیمه زد و دوتا ساعدش رو دو طرفش روی تخت گذاشت. جونگکوک از اون حالت متعجب و شوک زده در اومد و داد زد:

"چیکار میکنی؟ برو کنار!"

"اوه بیبی..نمیگی وقتی اینطوری میگی دلم میشکنه؟"

پوزخندی زد و ادامه داد:

"نترس کاریت ندارم پس مثل خرگوشای ترسیده نباش. مشکل اینه که اگه اینطوری نگهت ندارم مطمئنا در میری. اگه از اول مثل بچه های خوب به حرفم گوش کنی اینطوری نمیشه."

It's A Mistake ❢ VkookTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang